۱۳۸۷ آذر ۱۵, جمعه

رد سرخ


اربعین حسینی
هوای حادثه
حمیده رضایی
خورشید، رفته رفته رو به سیاهی گذاشته است. حادثه، استخوان‏های تاریخ را خرد کرده است. ایستاده‏ام و حادثه چون رودخانه‏ای جوشان، از سرم گذشته است.
تشنه می‏نگرم. یاخته‏هایم در عطش می‏سوزند. دریا دریا از انبوهی این تاریکی، خاک را رهایی نیست. با جانی بی‏تاب، هفتاد و دو خورشید را چهل غروب غم‏انگیز، پر پر نظاره کرده‏ام. ظلمات، تندتر می‏وزد. بیمناک، چشم به صفحات تاریخ دوخته‏ام. یاد خورشید را خاموشی از پی نخواهد بود. بوی مرگ از تکه‏های خاک می‏وزد.
چهل روز می‏گذرد؛ کرانه بی‏دریغ نور پیدا نیست.
سر بر دیواره‏های فرو ریخته درونم گذاشته‏ام و های‏های می‏گریم.
سیاهی اندوه، مرا فرا گرفته است ـ سیاه‏پوش حادثه تلخ دیروزم ـ .
آسمان دیدگانم سخت بارانی است. ویران‏تر از همیشه، هفتاد و دو ستاره خاموش را با نگاه داغدار خویش دنبال می‏کنم ـ هفتاد و دو یار فروزان ـ
چهل روز می‏گذرد و من هر روز و هر ساعت، بیابان‏های جست و جو را با سر دویده‏ام؛ اما نیافته‏ام جز غم، جز اندوه، جز سرشاری از دردی این چنین.
بر ویرانه‏های درونم می‏بارم. این تاریخ است که بر سر می‏کوبد. هیاهوی اندوه، رهایم نمی‏کند.
چهل روز با پیراهنی از جنس حسرت، بیابان‏های داغ و تفتیده را کاویده‏ام. کاروان نور را در کدام افق خونین، سر بریده بنگرم؟ خورشید، دور است و چشم‏های خاکی‏ام حقیر.
فرات، اندوه مالامال تاریخ است که می‏جوشد سال‏های طولانی تا امروز.
چهل روز می‏گذرد و هنوز زمین، خاکسترنشین حادثه‏ای است که گدازه‏هایش، آسمان‏ها را سوزانده است.
خیمه‏های سوخته، بهار را از نیمه راه پس زده است ـ کبوتران گر گرفته ـ
چهل روز می‏گذرد و همچنان هوای حادثه لبریز است.
اربعین عطش‏های پرپر
محمد کاظم بدرالدین
کاروان خاطرات، بازگشته است از جایی که چهل روز گذشته است از ماتم‏های سرخ، از عطش‏های پرپر شده.
این آتشیادها، چهل روز چون اسبان تاخته‏اند بر پیکر صبر آنان.
بازماندگانِ حادثه تیغ و تاول، رسیده‏اند به نقطه‏ای از آغاز؛ به نگاه‏های در خون شناور، به گلوهای بریده شده در دلِ تشنگیِ دشت.
کاروانِ اربعین، با خطبه‏های گریه، از شام رسوا برگشته است و تصاویر جراحت، در سوزنده‏ترین بیان قاب می‏شود و در سوزنده‏ترین بیابان.
بغل بغل شعله ریخته می‏شود در صحرا.
دوبیتی‏های پرلهیب، سطح مصیبت‏زده دشت را گلگون‏تر می‏کند. اکنون چهل روز از آن سیل عطش، سپری شده است. قافله‏ای زخم خورده، وارد سرزمین چهلمین روز می‏شود.
اینان اربعین را با خود آورده‏اند؛ با نقل خاطرات قطعه قطعه شده. دنیای ادب نیز گل و ستاره آورده است که به پای سربلندی‏شان بریزد.
سلام بر استواری غیرقابل ترسیم شما! سلام بر آن گام‏های شکیباتان که جاده‏های دراز شام را خسته کرد!
هر سال، چشمان غمبار اربعین که می‏آید، اطراف ما پر می‏شود از هیئت‏های مذهبی التماس و دسته دسته گل‏های اشک.
هر سال اربعین، از لابه‏لای واژه‏های مذاب مداحان، دل‏های آسمانی شما دیده می‏شود و علم‏های ما از هوش می‏روند.
لباس‏های مشکی تقویم، بوی قتلگاه می‏گیرند.
اربعین! به یاد روشنیِ شما شمع‏گونه می‏سوزیم و گریه سر می‏دهیم برای فاصله‏های خود و زجرهای شما.
خوشا زندگی در این گریستن و مردن‏های پیاپی!
خوشا گریستن برای داغ‏های زینب علیهاالسلام ، برای مصیبت‏های سجاد علیه‏السلام ، برای بی‏تابی بچه‏های آسمان!
سلام بر اربعین که عاشورایی دیگر از گریه را برای ما به راه می‏اندازد!
من برای گریستن، به آغوشت محتاجم
نزهت بادی
از پا افتاده‏ام؛ از بس که کنار هر جنازه صدچاک زانو زدم و نشانی از تو ندیدم.
بعد از آن همه آوارگی و اسارت و در به دری، برایم رمقی نمانده که میان سر و تن از هم جدایت، سعی میان صفا و مروه کنم.
خودت را به من نشان بده، ای بی‏نشانه‏ترین!
روا مدار که زینب علیهاالسلام با این پای پر آبله و قامت خمیده، در میان کشته‏های نینوا بچرخد و زمین بخورد و تو را نیابد.
با من باز گو، تو را چگونه بازشناسم ای غریب‏ترین آشنا!
کجاست آن پیراهن کهنه‏ای که به یادگار، از مادرمان بر تن کرده بودی؟
چرا جای بوسه‏های مادرم به خون نشسته و خاک غربت، بر تن آفتاب‏خورده‏ات خزیده است؟
صدایم کن برادر!
من از همسایگی با درد و تازیانه می‏آیم و از جوار همشهریانی که سنگم زدند و ناسزایم گفتند. در کوفه، جایت خالی بود که چگونه با هلهله و خاکستر و اهانت به استقبال کاروان عزادارمان آمدند و در شام... همان بهتر که نبودی و ندیدی که آن خیزران که بر لب و دندان نازنین تو می‏خورد، چگونه بر جان نیم‏سوخته‏ام شرر می‏زد و دل به خاکستر نشسته‏ام را دوباره به آتش می‏کشاند. همان بهتر که نبودی و ندیدی آن سنگی که سر بریده تو را بر نیزه هدف گرفت، به خون پیشانی شکسته‏ام رنگ یافت و آن دختر معصومت که به کنیزی خواسته شد و...
پس تو دیگر بر اندوه دلم، رنج جدایی‏ات را اضافه نکن و خودت را به من بنمایان!
نکند مرا نشناخته‏ای که با من از سر آشنایی سخن نمی‏گویی؟
بگذار رد خون پیشانی شکسته‏ام را پاک کنم و خاکستر کوچه‏های کوفه را از معجر نیم‏سوخته‏ام بروبم!
برادرم! کبودی رخسارم را بهانه نکن که تو از سال‏ها پیش، با طعم تلخ سیلی و تازیانه آشنا هستی؛ این قامت خمیده هم که به پای شکستگی قد مادرمان نمی‏رسد.
چرا خودت را از من دریغ می‏کنی؟
نکند از خواهرت رنجیده‏ای؟ دلتنگ دختر سه ساله‏ات هستی که در خرابه‏های شام تنها ماند؟ داغ دلم را تازه‏تر نکن! بگذار این زخم کهنه، سربسته بماند؛ من خسته‏تر از آنم که بتوانم دوباره بر قصه غم‏انگیز دختر سه ساله و سر بریده، زار بگریم.
چشمم به خون نشست از دیدن آن تن کوچک پر از کبودی و سوختگی!
تو را به جان رقیه علیهاالسلام مرا دریاب! من برای یک دل سیر گریستن به آغوشت محتاجم!
پرچمت بر زمین نخواهد ماند
میثم امانی
چهل روز گذشت. نه اشک‏ها در چشم دوام آوردند، نه حرف‏ها بر زبان! روایت درد، آسان نیست. خاک‏های بیابان می‏دانند که سیلی آفتاب یعنی چه؟
تشنگی را باید از ریگ‏های ساحل پرسید تا بگویند آب به چه می‏ارزد؟
هم کوفه از سکوت پر بود و هم شام. تنگ راه‏های شام، انتظار کشیدند تا صدای قدم‏های کسی بگذرد و دریغ! مسلمانان شهر بیگانه‏اند، غریبه‏اند با برادران خویش! حرف‏ها فاسد شده‏اند پشت میله‏های زندان سینه‏ها. دستی بیرون نمی‏آید که سلامی را پاسخ دهد. فریاد را از قاموس کوفه و شام ربوده‏اند. اراده‏ها را چپاول کرده‏اند. دست‏ها را بریده‏اند. به آدم‏ها یاد داده‏اند خم و راست شوند. کسی نمی‏داند شجاعت چیست و جوان‏مردی را با کدام قلم می‏نویسند؟ چهل روز گذشت؛ نه از آب خبری شد، نه بابا! آسایش از فراز سرمان پر کشیده بود. چشم‏هایمان به تاریکی خرابه عادت کرده بود. اشک‏هایمان را چهل روز است که نشسته‏ایم! چهل روز است که از پا ننشسته‏ایم. زنجیر بر دست‏هایمان نهادند و در میدان‏های شهر گرداندند؛ غافل که چلچراغ را به دیار شب می‏برند. خواب کودکانمان را آشفتند تا بر مصیبت‏مان بیفزایند؛ غافل که ما صبر را سال‏هاست می‏شناسیم؛ ما صبر را در خانه علی علیه‏السلام آموخته‏ایم.
از دشنه و دشنام کم نگذاشتند. از «گرد و خاک کردن» کم نگذاشتند تا حقیقت پاکی‏مان پوشیده شود؛ ولی چه باک! حقیقت، بی‏نیاز از این گرد و خاک کردن‏هاست. حضرت دوست اگر با ماست، چه باک از این همه دشمنی! زبان‏ها را دستور به سکوت دادند؛ ولی آنچه البته نمی‏پاید، سکوت است.
قلب‏ها را نتوانستند باز دارند از اندوه.
مغزها را نتوانستند باز دارند از تأمل. خطبه‏های زین العابدین علیه‏السلام قیام کرده بود و قد برافراشته بود در جمعیت تا پیام‏رسان خون تو باشد. طنین شهادت تو، پرده‏ها را لرزاند، ریسمان‏ها را گسیخت و قلب‏ها را گشود؛
چهل روز گذشت. اما چهل سال دیگر چهارصد سال،... هم بگذرد، صدای «هل من ناصر» تو بی‏جواب نخواهد ماند.
روزگار این چنین نخواهد ماند
دولتِ ظالمین نخواهد ماند
قرن‏ها می‏روند و می‏آیند
پرچمت بر زمین نخواهد ماند
من همان زینبم!
سید حسین ذاکرزاده
باور کن گُلم! من همان زینبم؛ همان زینبی که هر روز، زیر آفتاب نگاه تو گرم می‏شد، همان زینبی که از طنین صدای تو جان می‏گرفت، همان زینبی که روزش را با زیارت تو آغاز می‏کرد و شبش را با چراغ یاد تو به پایان می‏برد.
باور کن همان زینب، همان خواهر، چهل روز است تو را ندیده است. بلند شو برادر گلم! چرا جوابم را نمی‏دهی؟ تو که همیشه به احترام حضورم می‏ایستادی؛ حالا چه شده که حتی جوابم را نمی‏دهی؟
آه، چه توقعی دارد زینب از تو! آخر تو که... .
باشد! حالا که تو نمی‏توانی، من برایت همه چیز را می‏گویم، آن روزِ غمگین کودکی‏مان که یادت هست؟! همان روزِ آتش و در و... آری! می‏دانم؛ حتی حالا هم طاقت شنیدنش را نداری. برایت بگویم؛ کودکان تو آواره بیابان‏های بی‏چراغ شدند؛ یکی دو ستاره، خاموش شد تا صبح.
چه کشیدیم برادر! فقط یاد و ذکر خدا و تو و پدر و مادر و جدمان، قوت دلمان شده بود؛ وگرنه قصه به اینجا نمی‏رسید.
در راه، هر جا که شد، چراغ یاد تو را روشن کردیم.
چه که بر سر آل امیه نیاوردیم؛ کوفه می‏لرزید از طنین صدایمان.
هر اشکمان را بر چله کمان نشانده بودیم و قلب خواب‏آلودگان را نشانه رفته بودیم؛ اما امان از شام! تاریکی شام، بر روشنایی کلام ما پیشی می‏گرفت؛ اما ستاره سه ساله تو، آنجا را هم روشن کرد.
چه بگویم برای تو که از همه چیز باخبری؟! در این چهل روز، یک لحظه نوازش صدای تو، گوشم را تنها نگذاشت.
هر چه را باید می‏گفتم، به زبانم جاری می‏شد. همیشه گرمای دستان حمایتت را روی شانه‏هایم حس می‏کردم. یک آن، خودم را بی‏تو ندیدم؛ اما چه کنم که تو خواسته بودی هر لحظه نبودنت را به یاد دیگران بیندازم و بیدارشان کنم.
هر چه بود این چهل روز گذشت و من دوباره به دیدار تو آمدم.
حالا نمی‏خواهی برای دیدن خواهرت، از جای برخیزی؟
با کاروان بی‏رقیه
ابراهیم قبله آرباطان
به چله‏نشینی آن اتفاق بزرگ، برگشته است، خاتون؛
به چله‏نشینی نیزه‏های شکسته و علم‏های افتاده.
به چله‏نشینی هجوم دردها و داغ‏ها.
به چله‏نشینی چکاچک شمشیرهایی که در نیام، آرام نمی‏گرفتند.
به چله‏نشینی آمده است خاتون؛ با کاروانی از همسفران جا مانده.
آمده است با اشک‏هایی از دردِ عزیزان روان.
با کاروانی که نای برگشتن ندارد؛ کاروانی که رقیه را همراه ندارد.
آمده است تا از گم‏شدگانش، شاید خبری بگیرد!
آمده است تا شانه در شانه دشت، سر بر سنگ‏های داغ بگذارد و بگرید.
آمده است تا خبری از لاله‏هایش بگیرد از باد.
آمده است تا گونه‏های خاک گرفته‏اش را روی گونه‏های ترک‏خورده دشت بگذارد و های‏های گریه کند.
آمده است تا در خاک‏های متبرک کربلا تیمم کند و نماز شکسته غربت بخواند!
آمده است تا چشم در چشم فرات بدوزد و حرفی نزند.
آمده است تا خاک‏ها را بغل بغل در آغوش بگیرد و ببوید و ببوسد. دلش می‏گیرد؛ وقتی که نماز ظهرش را با اذان علی اکبر آغاز نمی‏کند!
دلش می‏گیرد وقتی که سر بر خاک‏ها می‏گذارد و بوی برادرش را احساس می‏کند.
خاتون کربلا، با کوله‏باری از غم‏های عالم، به چله‏نشینی داغ بزرگ آمده است. دشت در سکوت خویش آرام گرفته است.
گویا نه اینکه در این دشت، شیهه اسبان وحشی، گوش تاریخ را کر می‏کرد!
گویا نه اینکه در این بادیه، صدای «هل من ناصر ینصرنی» انعکاسی نداشت!
گویا نه اینکه در این برهوت، گودال‏ها از خون لبریز بود و از زیر سنگ‏ها، چشمه خون جاری بود!
... و دشت چقدر ساکت و آرام، سر بر زانوی غم گذاشته است؛
این دشت که چهل طلوع خون را به آغوش کشیده است،
این دشت که چهل ظهر بی‏اذان را جان کنده است،
این دشت که چهل غروب سرخ را نفس کشیده است.
نه از صدای العطش کودکانی که از لب‏های ترک‏خورده‏شان، خون می‏چکید خبری است و نه از صدای گریه‏های رقیه که به دنبال آب، برای اصغر می‏گشت.
... و از آن زمان است که فرات، در خودش شرمنده می‏جوشد و یارای تموج ندارد.
زینب علیهاالسلام ، به چله‏نشینی داغی بزرگ آمده است؛
با حنجره‏ای از ناگفته‏ها پر، با قامتی از اتفاقات، خمیده، با چهره‏ای به اندازه غم‏های عالم، شکسته.
فرصتی برای کمال
خدیجه پنجی
اربعین؛ مقصدی برای مبدأ؛ پس از چهل روز دلدادگی، چهل روز آوارگی، چهل روز جدایی؛ فرصتی برای کمال.
اربعین؛ رجوعی دوباره، بازگشتی به عاشورا، تداوم عاشقانه‏هایی آسمانی، سلام‏هایی مکرر؛ سلامی بر بازوان بریده، سلامی بر جانبازی عباس علیه‏السلام ، سلامی بر پیکر پاره پاره علی اکبر علیه‏السلام ، سلامی بر قاسم، سلامی بر غزل‏واره‏های حسین علیه‏السلام ، سلامی بر گلوی پاره شش ماهه، سلامی بر لب‏های تشنه.
اربعین؛ فرصتی برای دیدارها، مجالی برای زیارت آسمانی‏ها، طواف حاجیان داغ‏دیده بر مزار حسین، فرصتی برای یکدله شدن، پیوستن به صاحبان فضیلت و کرامت، آشنایی با عاشقانه‏های هفتاد و دو پروانه.
اربعین؛ تمرین سوختن، تمرین شعله‏ور شدن، مشق ققنوسی بودن، مشق سوختن در آتش عشق، مشق فداکاری و ایثار، تمرین پرواز با بال‏های شکسته، تمرین ایثار با اسب‏های تشنه، تمرین جانبازی با دستان بریده، مشق عاشقی با سری بریده.
اربعین؛ روز بازگشت پرستوهای داغ‏دار به کاشانه؛ روز رهایی از اسارت‏ها، روز گسستن غل و زنجیرها، هجرت از غربت و آوارگی، ساکن شدن در حریم امن دوست.
اربعین؛ روز پاداش صابران، روز تحقق وعده خدا، روز «جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ»، روز افتادن نقاب از چهره کریه «منکر»ها، روز سربلندی «معروف»ها.
اربعین؛ روز زیبایی حقیقت، روز زیارت چشم‏ها از زیبایی‏های کربلا، روز تماشای واقعه عاشورا، روز به گل نشستن خون ذبح عظیم کربلا.
اربعین؛ پایان شمرها و حرمله‏ها، پایان قهقهه‏ها و هوسرانی‏ها، پایان تشنگی‏ها، پایان هراس دخترکان.
اربعین؛ روز «نَصْرٌ مِنَ اللّهِ وَ فَتْحٌ قَریبٌ»، روز پیروزی خون بر شمشیر، روز جاودانگی حسین علیه‏السلام .
... و اربعین، تداوم امامت در بازگشت سید ساجدین، پس از چهل روز غربت است؛
روز پیوند فاصله‏ها، روز وصل هجران‏ها، روز زینب و روز حسین.
رد سرخ
باران رضایی
بهشت، پاداش دردهای عظیم توست.
چهل روز است که از آن ظهر پرآشوب می‏گذرد و از صدای چکاچک شمشیرها و شیهه اسبان بی‏سوار.
چهل روز است آوای شیون زنان و فریاد العطش کودکان، در گوش صحرا زنگ می‏زند. صحرا هنوز مبهوت آن حادثه شوم است و زمین، زخم‏های صدچاکش را از یاد نبرده است.
هنوز بوی خون از صحرا می‏آید و خاک، بوی درد می‏دهد.
اکنون تویی و کاروان و صحرای پیش رو.
نگاه کن بانو!
اینجا کربلاست و آن فرات است که این چنین سرافکنده و شرمگین، به راه خود می‏رود. اینجا کربلاست؛ اما دیگر نه خبر از حسین است و نه از علم‏های علمدارت عباس.
اینجا تنها رد خون عزیزانت پیداست که مهربانی دستان قوم «بنی اسد»، آنان را به آغوش خاک سپرده است.
می‏بینی؟ هنوز طنین گام‏های حسینت باقی است، هنوز سایه بلند قامت عباسَت، روی خاک‏ها پیداست و هنوز آوای شیرین‏زبانی‏های رقیه‏ات، آن هنگام که روز زانوی پدر نشسته، به گوش می‏رسد.
بانو!
این چهل روز پراندوه را چه کرده‏ای؟ چه کرده‏ای با این همه درد؟
با تصویر سرخ حسین در گودال قتلگاه که خواب آشفته هر شب شده است، با یاد جوانی اکبر و قاسمت که پر کشیدند و با معصومیت علی اصغرت و با رقیه، یادگار حسینت که چون گلی ناشکفته پژمرد، چه کرد، با تو؟!
تکلمه‏هایی از غروب
محمد کاظم بدرالدین
شعرهایمان را رو به اشک‏هایی که از ماه چکیده است، گرفته‏ایم.
دل‏بستگی‏های خویش را در ماتم‏کده‏ای مقدس، در نای غم‏زده نی می‏ریزیم.
درست چهل روز، از اشک‏های عاشورایی ما گذشته است. چهل روز است که قلم‏های تاریخ بغض‏های قتلگاهی ما را جاری کرد.
هنوز از داغ‏هایی که بر جبین کربلا خورده شده، غزل‏های تشنه بر سر و سینه می‏کوبند.
گنبد غمگینْ کمان، بالای سر هوای بارانی دل‏های ماست. به درگاه این مصیبت‏های سترگ، آتش، هیچ است.
اربعین است؛ زخم‏های ما برای رسیدن به خانه خورشید، دهان باز کرده‏اند.
برای ذهن کویر و کربلا، شیوه این تفتیدگی، بسیار جان‏سوز است.
اربعین است و تلاش موج‏ها در صخره‏کوبی‏ها، داستان ناآرامی ماست.
رنگی از سوگ سروده‏ها، تمام زوایای سرخ کربلا را پر کرده است. شانه‏های تحمل کجایند؟ اکنون که چهل غروب از خبرهای قامت خمیده در گوش باد گذشته، مجالی است تا رنج‏نامه خون را ورق بزنیم و دوباره بگرییم؛ بگرییم با دنیایی از کاینات سیاه‏پوشی که با دهانی پر از تسلیت، به قتلگاه آمده‏اند.
اربعین است.
قاصدک‏ها برای هم‏دردی صحرای نینوا، از راه دور آمده‏اند.
در دل‏های پرندگان، باران گرفته است.
دنیا چقدر کوچک است در این اربعین برای فهم دوباره مطالب خورشیدی!
چشم‏های کم‏سوی دنیایی ما خورشید همین آسمان را نمی‏تواند بنگرد؛ چه برسد به امامتی که چهل روز است در کربلا می‏درخشد ـ کنار دریایی از خون ـ.
کجا می‏توان نگریست و طاقت آورد؟
دورادور، می‏شود گریه‏های اربعینی سر داد؛ اما از نزدیک، طاقت‏فرساست؛ نمونه‏اش «جابر» تا دستش به مزار نورانی کربلا رسید، بی‏هوش افتاد؛ امان از دل زینب!
«زائر که به قبر تو رسیده چه کند؟
با داغ تو قامتِ خمیده چه کند؟
جابر که ندیده بود داغت، غش کرد
زینب علیهاالسلام که هزار داغ دیده چه کند؟»
دستی بر علم‏های افتاده
ابراهیم قبله آرباطان
در چله بهار سرخ، این تن زخمی خاک است که زیر هجوم نیزه‏ها به خود می‏لرزد و بوی خون و فریاد، تو را به خود می‏خواند!
هنوز بوی عطش می‏آید و بوی گریه‏های خشک و چهره‏های سوخته.
امروز، چهلمین روز است که دشت، پای ایستادن ندارد و ستاره‏ها خنده بر زمین نمی‏پاشند.
امروز، چهلمین روز است که غبار عصیان، از آشوبگاه پیمان‏شکنان، بر چهره آزادگی می‏نشیند.
امروز، چهلمین روز است که کوفه در حریم عهدشکنی، بر طبل‏های سوخته می‏کوبد و راه به جایی نمی‏برد.
امروز، روزی است که عاشورا، تمام خواب‏های دنیا را آشفته و دست‏های غربت، کوچه‏های دنیا را در خود پیچیده است.
صدای عزای کروبیان، در گوش دشت طنین‏انداز است. هنوز عرشیان، گریبان چاک می‏کنند؛ کاروانی به چله نشینی چلچله‏های تشییع شده بر نیزه‏ها آمده است؛ به چله‏نشینی پیراهن‏هایی که زیر سم اسب‏های کوفی، تکه تکه شدند.
دیگر نایی برای حرکت کاروان نمانده است.
دیگر گلویی، عطش بیابان سوخته را برنمی‏انگیزد.
دیگر مشکی، برای خنده خیمه‏ها، در خشکی خود جان نمی‏کند.
امروز چهلمین روز است که بر آسمانِ دنیا، سیاه پاشیده‏اند.
امروز؛ خاتون کربلا آمده است تا تجدید میثاق با عشق کند؛
آمده است تا بر طواف گودال زمزمه کند:
«آن‏چنان مهر توام بر دل و جان جای گرفت
که اگر سر برود، از دل و از جان نرود»
امروز، خاتون غم‏ها مانده است و هفتاد و دو باغ توفان دیده!
امروز، چهلمین روز غم است و زینب بر ساحل فرات، زانو زده است؛
زانو زده است و دریا بر دست‏هایش موج می‏گیرد و بر شن‏ها می‏چکد.
می‏گرید و زمزمه می‏کند:
«کاش، ای کاش که دنیای عطش می‏فهمید
آب مهریه زهراست؛ بیا تا برویم»
امروز، چله قبیله عشق است و غم از شانه‏های خاتون جاری می‏شود.
خاتون آمده است تا فریادها و هدف‏های امام عصر را بر فرق خواب‏ها و سکوت‏ها بکوبد.
برمی‏خیزد و عاشورا را بر تارک تاریخ می‏پاشد.
برمی‏خیزد و از شانه‏هایش، علم‏های افتاده، برمی‏خیزند.
برمی‏خیزد و از خطبه‏هایش، نیزه‏ها و شمشیرهای دوباره جان می‏گیرد.
برمی‏خیزد و از فریادهایش، عاشوراها و انقلاب‏ها متولد می‏شوند.
برمی‏خیزد و از عطر پیراهنش، حسینیه‏ها و تکیه‏ها و زینبیه‏ها استوار می‏ایستند.
برمی‏خیزد و عاشورایی دیگر اتفاق می‏افتد.
حقیقت کربلا
علی سعادت شایسته
چهل روز گذشت.
از داغ مظلوم کربلا چهل روز گذشت.
از رقص خیمه‏ها در آتش، چهل روز گذشت.
چهل روز از گریستن آسمان و زمین و افلاکیان، چهل روز از سیاه‏پوشی زنان قبیله عشق، چهل روز از خاک و خرابه و آوار گذشته است. اما این انقلاب خون، حالا به بار نشسته است. حنجره‏هایی که دیروز فریادگر مظلومیت بودند، رساترین فریاد شده‏اند.
«چهل روز گذشت. حقیقت، عریان‏تر و زلال‏تر از همیشه، از افق خون سر برآورد. کربلا به بلوغ خویش رسید و جوشش خون شهید، خاشاک ستم را به بازی گرفت.
خونی که آن روز غریبانه‏ترین غروب، در گمنام‏ترین زمین، در عطشناک‏ترین لحظه بر خاک چکه کرد، در آوندهای زمین جاری شد و رگ‏های خاک را به جنبش و جوشش و رویش خواند».
آری! اکنون زمان آن رسیده بود که فریادهای زخم‏خورده سوار بر بال باد، حقیقت را عریان‏تر از همیشه ترانه کند. وقتش رسیده بود که زینب علیهاالسلام ، مشک بردارد و تاریخ را از حقیقت کربلا سیراب کند.
وقتش رسیده بود جریان کربلا، بر زبان وارثان آن غروب تلخ، وادی به وادی ریشه‏ها را به جوش و خروش و دیده‏ها را به سپیده دعوت کند.
«حال، اربعین است. عشق با تمام قامت بر قله «گودال» ایستاده است! دو دستی که در ساحل علقمه کاشته شد، بلند و استوار، چونان نخل‏های بارور سر برآورد». و صداها در عرصه تاریخ به حرکت درآمده‏اند تا منادی حق و حقیقت باشند تا روزی که وارث حقیقی کربلا، علم به دست بگیرد.
چهل وادی صبر
طیبه تقی‏زاده
سلام بر ستاره‏های سوخته بر اندام دشت!
سلام بر بدن‏های چاک چاک!
سلام بر خورشیدهای بر نیزه!
سلام بر مظلومیت بر خاک مانده.
سلام بر اربعین!
سلام بر لحظه‏های غریب وصال!
سلام بر لحظه‏ای که تو را از عطر خوش بهشتی‏ات باز شناختم!
سلام بر پیراهنی که بوی غربت مادر را می‏دهد!
سلام بر اجساد مطهری که غریب، بر خاک رها شدند!
سلام بر حنجره خشک و تشنه علی اصغر!
سلام بر خیمه‏های سوخته، بر بدن‏های جدا شده از سر، معصومیت خاکستر شده، سلام بر تو برادر!
چهل وادی دویدم منازل صبر را.
چهل وادی کشیدم بر دوش خود رنج را.
چهل وادی فرو خوردم بغض را.
چهل وادی ویران شدم در خویشتن؛
خراب گشتم برادر، در خرابه‏های شام.
فرو ریختم برادر، در گریه‏های شبانه سه ساله.
زینت پدر را زیر خنده‏های خویش به تاراج بردند.
حرمت فرزندانت را نادیده گرفتند.
چهل وادی صبر کردم، برادر! صبر کردم؛ صبری جمیل برادر؛ «ما رأیت إلاّ جمیلا».
پروانه‏سان سوختم بر گرد خیمه سجاد.
شعله‏ها را درآویختم تا جگرگوشه‏ات را از هیمه آتش بیرون کشیدم.
ذره ذره آب شدم تا کودک هراسانت را از تاریکی‏ها بیرون کشیدم.
هزاران بار مرگ چشیدم تا ضجه‏های داغ‏دیده طفلان را آرام کردم.
هزاران بار بغض فرو خوردم تا از پس دروازه‏های نامردی گذشتم.
ایستادم، برادر؛ همان‏گونه که سزاوار خواهر چون تویی است.
ایستادم؛ سربلند، در اوج شکستگی.
ایستادم و یک به یک پرده‏های نیرنگشان را چون تار عنکبوتی سست، پاره کردم.
ایستادم و مصیبت حنجره‏های خشک را به گوش‏های غفلت‏زده رساندم. ایستادم و چشم‏های کور را به سوختگی خیام، باز کردم.
ایستادم و انگشت‏های ظلم را در جام‏های به خون آلوده شکستم.
چه کسی می‏توانست بعد از این همه رسوایی، صدای حقیقت را بر خاک ترک‏خورده کربلا نشنود؟!
چه کسی می‏توانست بعد از این رسوایی تظلم را نبیند؟! چه کسی می‏توانست بعد از این، مظلومیت تو را انکار کند؟! من آمدم برادر؛ با یک دنیا حرف‏های ناگفته، با کمری شکسته و گیسوانی به سپیدی نشسته.
من آمدم؛ با دلی داغ‏دیده و اندوهی فراوان و با قلبی سوخته.
حالا منم و تو و رنج چهل روز اسارت که بیش از چهل سال، مرا در هم شکست.
آرام بخواب، برادر! در آرامشی ابدی که خون سرخ تو و یارانت، تا قیامت بر صحنه تاریخ نقش بسته است.

اربعین، نگهبانی از خط خون


پدیدآورنده: جواد محدثی ،
،
اربعین امسال، با 15 خرداد مقارن است. حماسه خرداد، ریشه درنهضت‏حسینی دارد و یاد شهیدان عاشورا و شهدای قیام 15 خرداد،وقتی با سالگرد رحلت امام خمینی(ره) همزمان می‏گردد، غمی مضاعف‏بر دلها می‏نشاند. تقارن این اندوههای بزرگ و حماسه‏های سترگ را گرامی می‏داریم وخط خون و شهادت و دفتر عرفان و حماسه و کتاب غمبار اربعین راورق می‏زنیم، تا از گذشته، برای امروز و آینده، «درس و عبرت‏»بیاموزیم.
سوز ای دل، که امروز اربعین است
عزای پور ختم المرسلین است
مرام شیعه در خون ریشه دارد
نگهبانی ز خط خون، چنین است
حسین بن علی سالار دین است
امام و رهبر اهل یقین است
قیام کربلایش تا قیامت
سراسر درس، بهر مسلمین است
حسین است آنکه با حق همنشین است
خدا را حجت و دین را امین است
حسین است آنکه در «خط شهادت‏»
امام اولین و آخرین است
حسین است آنکه حق را جاودان کرد
حسین است آنکه باطل را عیان کرد
حسین است آنکه حکم دین بیان کرد
حسین است آنکه با قرآن، قرین است
دلا! کوی حسین، عرش زمین است
مطاف و کعبه اهل یقین است
اگر جمع شهیدان، حلقه باشند
حسین بن علی، آن را نگین است
افق، از خون پاکان لاله گون است
نهال دین حق، محتاج خون است
برای یاری حق، بهترین راه
شهادت در ره قرآن و دین است
شهادت، زندگی در «لامکان‏» است
شهادت، لطف حق، لطفی نهان است
شهادت چون حیات جاودان است
میان مرگ‏ها، زیباترین است
اگر در کربلا، غم بی‏شمار است
اگر دلهای شیعه داغدار است
اگر چشمان مهدی (ع)اشکبار است
ز داغ آن «وداع آخرین‏» است
پیام خون، خطاب آتشین است
بقای دین، رهین اربعین است
که تاریخ پر از خون و شهادت
سراسر اربعین در اربعین است
در آن دوران شوم سلطه شب
که می‏دوزند از افشاگران، لب
جهاد حضرت سجاد و زینب
بیان خطبه‏های آتشین است
زبان زینب، آن بانوی پر درد
که هست آموزگار هر زن و مرد
چنان در کوفه، طوفانی به پا کرد
که گویی خود، امیر المؤمنین است
اسیران را چو بر محمل نشاندند
تو گویی تیر غم بر دل نشاندند
گلی راچیده و در گل نشاندند
«رقیه‏» آن گل شاداب دین است
دیار شام، با غمها قرین است
قلوب شیعیان، زان غم حزین است
مزار زینب و قبر رقیه
تجلیگاه عشق عارفین است
شهیدان را، مکان، خلد برین است
و عاشورا نبرد کفر و دین است
به یاد کربلا دلها غمین است
دلا خون گریه کن، چون اربعین است

چله غم (اربعین حسینی، و روز زیارتی حضرت اباعبداللّه‏ الحسین علیه‏السلام)


پدیدآورنده:محمود سوری،

اشاره
در فرهنگ عاشورا، اربعین به چهلمین شب شهادت حسین بن علی علیه‏السلام گفته می‏شود که هم‏زمان با بیستم ماه صفر است. از سنت‏های دیرین مردم، گرامی‏داشت یاد و خاطره عزیزان از دست رفته در روز چهلم آنهاست. به همین دلیل برای ایشان مجلس یادبود برپا می‏کنند و خیرات و صدقات می‏دهند. در روز بیستم ماه صفر نیز، شیعیان، مراسم سوگواری عظیمی را در کشورها و شهرهای مختلف به یاد عاشورای حسینی به پا می‏دارند و باران اشک خویش را با مظلومیت حسین و یارانش پیوند می‏زنند. این راه، راه تداوم عشق است و بی‏گمان هیچ‏گاه بی‏رهرو نخواهد ماند.
چهل روز گذشت...
در غروب عطش‏آلود، وقتی برق شقاوت خنجری آبگون بر حنجره آخرین شهید نشست، وقتی صدای شکستن استخوان در گوش سم‏های تازه عوض شده پیچید، و آن‏گاه که خیمه‏ها در رقص شعله‏ها گم شدند، جلادان همه چیز را تمام شده انگاشتند. دشمن به جشن و سرور ایستاد و نوازندگان، دست افشان و پایکوبان، در کوچه‏های آراسته، به انتظار کاروانی نشستند که با هفتاد و دو داغ، با هفتاد و دو پرچم، با شکسته‏ترین دل و تاول زده‏ترین پا، به ضیافت تمسخر و طعنه و خاکستر و خنده می‏آمد. ولی، چهل روز گذشت. حقیقت، عریان‏تر و زلال‏تر از همیشه، از افق خون سر برآورد. کربلا به بلوغ خویش رسید و جوشش خون شهیدان، خاشاک ستم را به بازی گرفت. خونی که آن روز در غریبانه‏ترین غروب، در گمنام‏ترین زمین و در عطشناک‏ترین لحظه بر خاک چکه کرد، در آوندهای زمین جاری شد و رگ‏های خاک را به جنبش و جوشش و رویش خواند. چهل روز است که یزیدیان، جز رسوایی ندیده‏اند و جز پتک استخوان‏کوب، فریادی نشنیده‏اند.
اربعین است
اربعین است. کاروان به مقصد می‏رسد. تیر عشق کارگر افتاده و قلب سیاهی چاک خورده است. اربعین است. هنگامه کمال خون، باروری عشق و ایثار، فصل روییدن. هنگام میثاق است و دوباره پیمان بستن. به راستی کدامین‏سر، سودای همراهی این سر بریده را دارد و کدامین همت، ذوالجناح بی‏سوار را زین خواهد کرد. اربعین است. عشق با تمام قامت بر قله گودال ایستاده و دو دستی که در ساحل علقمه کاشته شد، بلند و استوار، چونان نخل‏های بارور، سربرآورده است. به راستی، کدامین یاور، به همنوایی و همراهی برمی‏خیزد؟
زیارت اربعین
علامت مؤمنان
روز بیستم ماه صفر، روز اربعین و به فرموده شیخ مفید و شیخ طوسی، روز بازگشت اهل حرم حسینی از شام به مدینه است. نیز در این روز، جابر بن عبداللّه‏ انصاری، نخستین زائر امام حسین علیه‏السلام به دیدار ایشان شتافت و به کربلا رفت. زیارت اباعبداللّه‏ الحسین علیه‏السلام در این روز مستحب است و به فرموده امام حسن عسگری علیه‏السلام ، یکی از پنج علامت مؤمنان شمرده می‏شود. مرحوم شیخ طوسی، در کتاب تهیب و مصباح خود، زیارت ویژه روز اربعین را از حضرت امام صادق علیه‏السلام نقل کرده است که در اینجا به توضیح بندهایی از آن زیارت والا، می‏پردازیم.
درسی برای حسین‏شناسی
مقام معظم رهبری، حضرت آیت اللّه‏ خامنه‏ای، زیارت اربعین را، «یکی از بهترین زیارات» می‏داند و یکی از بزرگان نیز در مورد این زیارت سترگ چنین می‏نویسد: «برای معرفی سیدالشهداء، هیچ متنی بهتر از زیارت‏نامه‏ها نیست. جامع‏ترین متن حسین‏شناسی، همین زیارت اربعین است. با این زیارت، اهداف سیدالشهداء، دشمنان سیدالشهداء و دوستان سیدالشهداء را می‏توان شناخت. زیارت و زیارت‏نامه‏ها کانون معرفت اهل‏بیت علیهم‏السلام هستند».
نگاهی کلی به زیارت
زیارت اربعین، همچون زیارت عاشورا و زیارت وارث، از مضامین انسان‏ساز و پرمحتوایی برخوردار است. در بخش‏های گوناگون این زیارت والا، ضمن شهادت به بزرگی حضرت، فلسفه نهضت حسینی و اهداف قیام خونین عاشورا بازگو می‏شود. همچنین خواننده زیارت اربعین، همبستگی خود را با امام علیه‏السلام و دوستان او، و دشمنی‏اش را با دشمنان او تا روز قیامت بیان می‏دارد واز خداوند متعالی می‏خواهد حیات و مرگش را، در پیروی از محمد صلی‏الله‏علیه‏و‏آله و آلش قرار دهد. در ادامه زیارت، بر اجرای وظایف بندگی از طرف امام حسین علیه‏السلام و یاران باوفایش تأکید می‏کند و بر قاتلان ایشان لعنت و نفرین می‏فرستد. نیز در پایان زیارت، پیروی خود را از امام معصوم اعلام می‏دارد و با صلوات بر آن بزرگواران، زیارت را به پایان می‏رساند.
سلام‏های توصیفی ابتدای زیارت
حضرت امام صادق علیه‏السلام در ابتدای زیارت اربعین، با پنج سلام، ارادت خود را به آستان حضرت اباعبداللّه‏ الحسین علیه‏السلام ابراز می‏دارد: «سلام بر ولی و دوست خدا؛ سلام بر خلیل و انتخاب شده الهی؛ سلام بر برگزیده و پسر برگزیده؛ سلام بر حسین مظلوم و شهید؛ و سلام بر کسی که گرفتار اندوه‏ها و کشته اشک‏ها شد». زائر با عرض این سلام‏ها، خود را به پیشگاه آن حضرت نزدیک می‏کندو با تکرار آن، روح و روان خود را از زشتی‏ها و پلشتی‏ها پاک می‏نماید. در واقع زائر با این سلام‏ها، چهره اجتماعی - سیاسی خود را نمایان می‏سازد و اعلام می‏دارد که نه تنها با بت درون مبارزه می‏کند، بلکه همانند خود آن بزرگوار، با طاغوتیان، ستمگران، مستبدان و خائنان به مردم، مبارزه می‏نماید و با شعار سلام، خود را در زمره یاران آن حضرت قرار می‏دهد.
فلسفه نهضت حسینی
حضرت امام صادق علیه‏السلام در بخشی از زیارت اربعین می‏فرماید: «خدایا! امام حسین علیه‏السلام جانش را در راه تو بخشید تا بندگانت را از نادانی، سرگردانی و گمراهی نجات دهد». خود امام حسین علیه‏السلام هم پیش از خروج از مکه، خطاب به برادرش محمد حنفیه وصیت‏نامه‏ای نوشت و در آن فرمود: «من برای اصلاح دین جدم رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله و امربه معروف و نهی از منکر قیام می‏کنم». با مطالعه تاریخ امام حسین علیه‏السلام ، در می‏یابیم که در دین اسلام، تغییرات بسیاری پدید آمده و بدعت‏های فراوانی نهاده شده بود. حضرت اباعبداللّه‏ الحسین علیه‏السلام برای آنکه حقیقت دین محمدی حفظ شود و دینی سالم به نسل‏های بعد برسد، چاره‏ای جز قیام نداشت. این قیام خونین، فریاد اعتراض ایشان به وضع موجود بود تا همگان دریابند دین کنونی آنها، دینی به یغما برده شده و تحریف گردیده است.
شباهت قیام حسینی و قیام مهدوی
یکی از اهداف والای قیام حضرت مهدی(عج) در آخرالزمان، نجات انسان‏ها از بردگی فکری و برداشتن زنجیرهای اسارت از دست و پای فکر و اندیشه آدمیان است تا آزادانه بیندیشند و حق و باطل را تشخیص دهند. امام باقر علیه‏السلام دراین مورد می‏فرماید: «هنگامی که قائم(عج) قیام کند، هر آینه باطل از میان‏می‏رود».جالب اینجاست که هدف امام حسین علیه‏السلام نیز در زیارت اربعین چنین بیان شده است: «خون خود را تقدیم تو کرد تا انسان‏ها را از نادانی و گمراهی رهایی بخشد». پس قیام مهدوی، در امتداد قیام حسینی است و هدف هر دو بزرگوار، زنده نگهداشتن دین الهی و جلوگیری از انحطاط ارزش‏هاست.
قاتلان حضرت امام حسین علیه‏السلام
حضرت امام صادق علیه‏السلام در بخشی از زیارت اربعین، ویژگی‏های قاتلان امام حسین علیه‏السلام را برمی‏شمارد. آنها کسانی هستند که: 1. دنیا ایشان را فریب داد؛ 2. هستی خود را به بهای ناچیز فروختند و آخرت را به هیچ رها کردند؛ 3. گردن فرازی نمودند و خود را در پرتگاه هوس انداختند؛ 4. خدای بزرگ و پیامبر والامقام او را به خشم آوردند؛ 5. پیروان کسانی شدند که اختلاف‏انگیز و نفاق‏افکن بودند؛ 6. گناه سنگینی بر دوش خود گذاشتند و سزاوار آتش شدند. شهید مطهری در توصیف این انسان‏های بدکردار می‏نویسد: «در پستی یاوران یزید همین بس که در کربلا به جهت اعتقادی که به کرامت و حق آن حضرت داشتند، از مقابله رودرو با وی می‏هراسیدند، ولی پس از شهادت، لباس او و اهل بیتش را [غارت کردند.]... اینان اگر به دین او و رسالت جد هم کافر بودند، این عملشان در مذهب مردانگی، پست‏ترین کار بود».
گزیده روایات
ثواب زیارت امام حسین علیه‏السلام
امام صادق علیه‏السلام : زیارت قبر امام حسین علیه‏السلام از برترین اعمال است».
امام باقر علیه‏السلام : «اگر مردم می‏دانستند در زیارت مزار امام حسین علیه‏السلام چه فضیلتی است، از شوق آن جان می‏دادند».
امام صادق علیه‏السلام : «کسی که با شناخت حق امام حسین علیه‏السلام به زیارت او برود، خداوند متعالی نام او را در بالاترین دفتر فرشتگان مقرب الهی می‏نویسد».
امام صادق علیه‏السلام : «هر کس دوست دارد روز قیامت، بر سر سفره‏های نور بنشیند، باید از زائران امام حسین علیه‏السلام باشد».
امام صادق علیه‏السلام : «همانا زیارت کننده امام حسین علیه‏السلام ، زیارت کننده رسول اکرم صلی‏الله‏علیه‏و‏آله است».
امام صادق علیه‏السلام : «زیارت امام حسین علیه‏السلام را فرو نگذار؛ که خدا عمرت را طولانی و روزی‏ات را زیاد می‏کند. نیز زندگی با سعادت و مرگ با شهادت به تو خواهد بخشید».
پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله : «ای فاطمه! همه چشم‏ها در روز قیامت گریان است، جز چشمی که بر مصیبت‏های حسین علیه‏السلام بگرید».
امام حسین علیه‏السلام : «من کشته اشکم؛ هر مؤمنی مرا یاد کند، اشکش روان می‏شود».
امام‏صادق علیه‏السلام : «هر گریه و بی‏تابی مکروه و ناپسند است، جز گریه و بی‏تابی بر امام‏حسین علیه‏السلام ».
امام مهدی(عج) در زیارت ناحیه مقدسه: «هر صبح و شام بر تو گریه و شیون می‏کنم و در مصیبت تو به جای اشک، خون می‏گریم».
برکت تربت پاک امام حسین علیه‏السلام
پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله : «بدانید که اجابت دعا در زیر گنبد حرم، و شفا در تربت حسین است».
امام صادق علیه‏السلام : «شفای هر دردی در خاک قبر حضرت امام حسین علیه‏السلام است».
امام صادق علیه‏السلام : «خداوند متعالی تربت جدم حسین علیه‏السلام را شفای هر درد، و امان از هر ترس قرار داده است. هر گاه یکی از شما مقداری از آن را در دست گرفت، باید ببوسدش و بر چشم‏هایش بنهد و آن را به بدنش بمالد و شفا بجوید».
امام‏صادق علیه‏السلام :«کام کودکانتان را باتربت حسینی بردارید؛زیرا موجب امنیت کودکان می‏شود».
امام کاظم علیه‏السلام : «پیروان ما به چهار چیز نیازمندند که یکی از آنها، تسبیحی از تربت مزار پاک امام حسین علیه‏السلام است».
امام رضا علیه‏السلام : «خوردن هر خاکی حرام است، جز تربت پاک حسینی، که دای هر دردی است».

عطیه عوفی الگوی مقاومت


پدیدآورنده: علی اصغر بابانیا ،

،
در لابلای اوراق زرین تاریخ اسلام چهره‏های درخشانی در سکوت‏مرگبار ستم فرمانروایان غاصب مکتوم مانده است. کاش تاریخ‏نویسان،به جای آن همه کتابها که در باره اهل دوزخ نوشته‏اند،در راه شناساندن تندیسهای زهد و پاکی و الگوی مقاومت تلاش‏می‏کردند. بی‏تردید اگر چنین بود، فریادگران بیداری را در سکوت‏تاریک تاریخ فراموش نمی‏کردیم. این نوشتار به معرفی یکی از چهره‏های ناشناخته تاریخ پرداخته‏است. آن که نامش را امیر مؤمنان(ع) برگزید; همراه جابر بن‏عبد الله انصاری از اولین زائران حرم امام حسین(ع) بود; خطبه‏فدک و زیارت اربعین را روایت کرد و در شمار مبارزان شجاع جای گرفت.
ولادت
با طلوع خورشید حکومت علوی در کوفه، غنچه‏ای شکوفا شد تاتماشاگر آفتاب امامت‏باشد. گرچه تاریخ دقیق این واقعه مشخص نیست; ولی می‏توان گفت:در سالهای 36-40 قمری، روزی سعد بن جناده به آستان حضرت‏علی(ع) شرفیاب شد; ولادت فرزندش را به عرض حضرت رساند و تقاضای‏نامگذاری کرد. حضرت نوزاد را در آغوش گرفت و فرمود: «هذاعطیه الله‏» این نوزاد عطا و موهبت الهی است.(1) حضرت علی(ع)بعد از مراسم نامگذاری، برای عطیه صد درهم حقوق ماهانه تعیین‏فرمود و پدرش با دریافت‏حقوق برای کودک غذا تهیه کرد.(2)
خاندان عطیه
عطیه عوفی در یکی از خاندانهای معروف عرب که از طایفه بکالی‏بود، چشم به گیتی گشود. بکالی تیره‏ای از قبیله بنی عوف بن‏امرؤ القیس شمرده می‏شد و در بین قبایل عرب شان و منزلتی خاص‏داشت. چون عطیه از قبیله بنی عوف بود، به او عطیه عوفی‏می‏گویند.(3) گویا مادرش در شمار اسرای آزاد شده رومی جای داشت‏و همسر سعد شمرده می‏شد.(4)
مقام علمی عطیه
عطیه، از نظر طبقات رجالی، در گروه تابعین جای دارد; یعنی ازطبقه‏ای است که پیامبر اکرم(ص) را ندیده و بدون واسطه سخنی ازوی نقل نکرده است. او از اصحاب حضرت علی(ع) و امامان بعد ازاو تا امام محمد باقر(ع) به شمار می‏آید. (5) عطیه از دانشمندان‏بزرگ و اسلام شناس عصر خویش شمرده می‏شد و از چنان مقام علمی‏برخوردار بود که حتی دانشمندان اهل سنت نیز او را مورد اعتمادمی‏دانستند و دانش تفسیری و حدیثی‏اش را تایید می‏کردند.(6)
اساتید و شاگردان عطیه
عطیه استادانی برجسته داشت که در اسلام و تشیع از جایگاهی والابرخوردار بودند. کتاب «تهذیب التهذیب‏» نام هشت تن ازاستادان وی را برمی‏شمارد. کتاب «طبقات‏» شش تن از استادانش‏را معرفی کرده و از دیگران نام نبرده عبد الله بن عباس وجابر بن عبد الله انصاری از معروفترین استادان او شمرده‏می‏شوند.(7) این شخصیت علمی شاگردان بسیاری تربیت کرد. کتاب‏«تهذیب التهذیب‏» نام شانزده تن از آنها را ثبت کرده است.اعمش و پسران عطیه (حسن و عمر و علی) در این گروه جای‏دارند.(8) علی بن عطیه از اصحاب امام صادق(ع) نیز به شمارمی‏آید.(9)
آثار علمی
1- تفسیر قرآن عطیه دست‏پرورده استادی بزرگ چون ابن عباس بودو پنج جلد تفسیر قرآن نگاشت.(10) دانشمندان اهل تسنن از این‏تفسیر بهره‏های فراوان برده‏اند. آثار عطیه نزد علمای اهل سنت‏معتبر است.(11) و بزرگانی چون طبری، خطیب بغدادی از آثار این‏دانشور بزرگ بهره فراوان بردند.(12) عشق عطیه به علوم قرآنی وانس وی با قرآن به اندازه‏ای بود که خودش می‏گوید: من سه دوره‏تفسیر کامل قرآن را نزد ابن عباس آموختم و قرآن را نیز هفتادبار در کنارش خواندم.(13)
2- خطبه فدک دومین اثر جاودان عطیه خطبه فدک حضرت زهرا(س)است. حضرت این خطبه را در مسجد النبی ایراد فرمود. عطیه آن رابرای عبد الله ابن حسن مثنی، پسر امام حسن مجتبی(ع) نقل کرد ودر تاریخ به یادگار نهاد.(14)
3- زیارت اربعین یادگار جاودان دیگر عطیه زیارت گرانقدر و باعظمت اربعین ابا عبد الله الحسین(ع) است. او همراه جابر ابن‏عبد الله انصاری، صحابی بزرگ پیامبر اکرم(ص) در اربعین شهادت‏امام حسین(ع) کنار تربت مطهر آن حضرت حضور یافت، اشک ماتم‏ریخت و نامش را به عنوان نخستین زائر کوی حسین جاودانه‏ساخت.(15) جایگاه زیارت اربعین چنان والاست که امام حسن‏عسکری(ع) فرمود: یکی از علامتهای مؤمن زیارت اربعین سید الشهدااست. (16)
ابعاد شخصیت‏سیاسی عطیه
1- زبان گویای ولایت علوی عطیه، که پرورش‏یافته مکتب تشیع‏راستین بود، آموخته‏هایش را با زبانی گویا برای جامعه اسلامی وتاریخ بیان کرد و به یادگار گذاشت. آن بزرگوار به شیوه‏ای زیبابه دفاع از حریم ولایت علوی پرداخت. بدین جهت نامش در سندبسیاری از روایاتی که منزلت و فضایل حضرت علی(ع) را بیان‏می‏کند، دیده می‏شود.(17) عطیه از کسانی است که حدیث غدیر خم رابه دورترین نفاط بلاد اسلامی رساند. پیامبر اکرم(ص) در حجه‏الوداع در غدیر خم دست‏حضرت علی(ع) را گرفت و به مردم فرمود:ای مردم، آیا نمی‏دانید که من از خود مؤمنین به آنهاسزاوارترم؟ گفتند: آری، یا رسول الله. سپس فرمود: «من کنت مولاه فهذا علی مولاه‏»(18) عطیه در باره‏شان نزول آیه شریف (یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیک من‏ربک)(19) می‏گوید: «نزلت هذه الآیه علی رسول الله صلی الله‏علیه و آله فی علی بن ابی طالب (ع)(20) این آیه در منزلت‏حضرت علی ابن ابی طالب نازل شد. بیان چنین احادیثی در باره شخصیت‏حضرت، در زمانی که آشکارابدان بزرگوار ناسزا می‏گفتند، دارای ارزشی والا بود; زیرا درباریان‏آگاه و مردم ناآگاه دشنام دادن بدان حضرت در هر قنوت‏و خطبه را از فرایض مسلمانان می‏دانستند. در چنین فضای آشوب‏زده‏ای،عطیه به افشاگری پرداخت و با نقل فضایل علی(ع) کوشیدولایت را در جامعه تثبیت کند.
2 زیارت اربعین و اقدامی انقلابی زیارت اربعین عطیه و جابربن عبد الله در آن زمان حساس از بعد سیاسی همیت‏بسیاردارد.(21) زمانی که یزید بن معاویه ریختن خون سید الشهدا واصحابش را افتخار می‏دانست و شیعیان آن حضرت در خفقان شدید به‏سر می‏بردند، بازمانده یاران پیامبر اکرم(ص) به زیارت تربت‏امام(ع) شتافت. او در واقع فرستاده خاتم المرسلین به شمارمی‏آمد; زیرا رسول خدا به وی وصیت کرده بود «یا جابر زرقبر الحسین فان زیارته تعدل مئه حجه‏»(22) ای جابر، قبرفرزندم حسین را زیارت کن. چون ثواب زیارتش با ثواب صد حج‏برابر است. جابر بعد از شهادت امام حسین(ع) و یارانش از این فاجعه تاریخی‏آگاه شده، با چشمان نابینا و دلی روشن و ضمیری پاک راه کوفه‏پیش گرفت و خود را به دست‏پرورده مکتب علوی یعنی عطیه عوفی‏رساند. این دو بزرگمرد در اربعین شهادت ابا عبد الله الحسین(ع)و اصحابش در سرزمین مقدس کربلا حضور یافتند. و این افتخار رابه دست آوردند که از اولین زائران حرم حسینی شوند.(23) آنچه‏به زیارت اربعین جلوه‏ای خاص از شهامت و شجاعت می‏دهد حرکت‏قهرمانانه این دو زائر در آن موقعیت‏حساس است; زیرا بعد ازشهادت امام حسین(ع) یزید کسی را مانع ظلم و فساد خود نمی‏دید وتمام سعی خودش را به کار برد تا با خفه کردن صدای هر مخالفی‏قیام عاشورا را امری عادی و غیر الهی جلوه دهد. بدین سبب،نگرش جامعه به نهضت امام‏حسین(ع) در ابتدا نگرشی همراه با بی‏تفاوتی‏گاه اعتراض‏آمیز بود. در آن موقعیت، حرکت جابر ازمدینه و عطیه از کوفه برای زیارت سید الشهدا تاییدی بر قیام‏آن حضرت بود.(24) به ویژه این که این زیارت با رسیدن بانوان‏اهل بیت و اسرا از شام و برپایی سه روز سوگواری برای سالارشهیدان و یارانش مقارن بود.(25) این حرکت انقلابی به شعله‏ورشدن نهضت‏حسینی و افشای جنایات دژخیمان بنی امیه انجامید وعطیه و جابر از بنیانگزاران قیامهایی شدند که در دفاع از قیام‏کربلا به وسیله توابین و دیگران شکل گرفت.
مقاومت عطیه
عطیه چون پرستویی عاشق و بلبلی نغمه سرا در هر کوی و برزن‏ترانه عشق علی می‏خواند و لحظه‏ای آرام نمی‏گرفت. هیچ تازیانه‏ای‏نتوانست ندای این فریادگر عرفان و عدالت را خاموش سازد. تاریخ‏هرگز مبارزه سیاسی این دانشمند بزرگ را از یاد نمی‏برد. مبارزه‏سیاسی عطیه عوفی در زمان حکومت جبار عبد الملک مروان، پنجمین‏خلیفه اموی، در مقابل حجاج بن یوسف ثقفی، که دستانش به خون‏شیعیان علوی آغشته بود، همچنان جاودانه ماند. در زمان‏فرمانروایی این ستمگر اموی در کوفه قیامهای متعددی شگل گرفت‏که یکی از آنها قیام عبد الرحمن بن محمد بن اشعث در سال 80 ه. ق بود.این نهضت از خراسان آغاز شد. عبد الرحمن، بعد از چندین‏بار درگیری با لشکر حجاج، سرانجام در سال 83 در بصره دستگیرشد. نکته جالب توجه در این قیام آن است که عده‏ای از بزرگان ودانشمندان شیعه و قاریان عراق مانند سعید بن جبیر و ابراهیم‏نخعی و عطیه عوفی، در رکاب عبد الرحمن بودند. وقتی عبد الرحمن‏شکست‏خورد، عطیه به سمت فارس گریخت. حجاج در فرمانی، محمد بن‏قاسم ثقفی به فرماندار فارس، نوشت، عطیه را دستگیر کرده، اورا وادار سازد به حضرت علی(ع) ناسزا بگوید و اگر امتناع ورزیدچهارصد تازیانه بر وی زده، موی سر و محاسنش را بتراشند. فرماندار فارس عطیه را فراخواند و فرمان حجاج را برایش خواند;عطیه زیر بار چنین ننگی نرفت; با کمال شهامت چون کوهی استوارماند و سخت‏ترین شکنجه‏ها و تازیانه‏های امویان را تحمل کرد. این تابعی قهرمان مدتی در فارس اقامت گزید و چون قتیبه بن‏مسلم بر مسند استانداری خراسان جای گرفت‏به آنجا رفت و چندی‏در آن دیار به سر برد. سرانجام وقتی فرمانروایی عراق در دست‏عمر بن هبیره قرار گرفت، عطیه نامه‏ای به وی نوشت و خواستارپناهندگی و بازگشت‏به کوفه شد. عمر بن هبیره اجازه داد و عطیه‏به کوفه باز گشت. این یاور مخلص اهل بیت (علیهم السلام) در سال 111 هجری قمری به‏سرای جاودانگی شتافت.(27)
پی‏نوشتها:
1- سفینه البحار، ج 2، ص 206، (چاپ قدیم); طبقات الکبری، ج‏6، ص 304; ریحانه الادب، ج 4، ص 218. 2- طبقات الکبری، ج 6، ص 304. 3- سفینه البحار، ج 6، ص 296; ریحانه الادب، ج 4، ص 218. 4- طبقات الکبری، ج 6، ص 304; جابر بن عبد الله انصاری، ص 208. 5- رجال شیخ طوسی، ص 51; تنقیح المقال، ج 2، ص 253; سفینه‏البحار، ج 6، ص 296. 6- تهذیب التهذیب، ج 7، ص 226; تاریخ التراث العربی، ج 1،جزء اول، ص 73; طبقات، ج 6، ص 304. 7- تهذیب التهذیب، ج 7، ص 225; طبقات الکبری، ج 6، ص 246;سفینه البحار، ج 6، ص 296. 8- ریحانه الادب، ج 4، ص 218; تهذیب التهذیب، ج 7، ص 225;سفینه البحار، ج 6، ص 295. 9- سفینه البحار، ج 6، ص 294; تنقیح المقال، ج 2، ص 299. 10- ریحانه الادب، ج 4، ص 218; سفینه البحار، ج 6، ص 296;تنقیح المقال، ج 2، ص 253. 11- تاریخ التراث العربی، ج 1، جزء اول، ص 73. 12- همان. 13- سفینه البحار، ج 6، ص 296; ریحانه الادب، ج 4، ص 218;تنقیح المقال، ج 2، ص 253. 14- بلاغات النساء، ص 12; سفینه البحار، ج 6، ص 296; بررسی‏تاریخ عاشورا، ص 246. 15- ریحانه الادب، ج 4، ص 218; سفینه البحار، ج 6، ص 295;بشاره المصطفی، ص 89. 16- بحار الانوار، ج 101، ص 106; کامل الزیارات، باب 28: ص‏90. 17- سفینه البحار، ج 6، ص 294; ریحانه الادب، ج 4، ص 218. 18- بحار الانوار، ج 37، ص 185. 19- مانده، آیه 67. 20- بحار الانوار، ج 37، ص 190. 21- بررسی تاریخ عاشورا، ص 244; مصباح المتهجد، ص 730. 22- جابر بن عبد الله انصاری، ص 205. 23- بحار الانوار، ج 68، ص 130; مصباح المتهجد، ص 730. 24- اعیان الشیعه، ج 15، ص 143; مصباح المتهجد، ص 730. 25- سوگنامه 26 تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 277 و 278. 27- سفینه البحار، ج 6، ص 296; الاعلام زرکلی، ج 4، ص 237;طبقات الکبری، ج 6، ص 304.

نیم نگاهی به دوران جوانی حیات جابربن عبدالله انصاری جوانی و الگوی ماندگاری


پدیدآورنده: محمدباقر پور امینی ،
درآمد
هماره با فرا رسیدن اربعین حسینی، نام «جابربن عبدالله‏انصاری‏» به عنوان نخستین زائر کربلا در اولین اربعین،، زنده‏گشته و خاطره زیارت او، پرنده دل را به طواف حرم پیشوای شهیدان‏می‏کشاند.
زندگی «جابر» ، در میان شخصیتهای نامی صدر اسلام، درخشش وبرجستگی بسیاری دارد و این افتخار مرهون زیبایی‏های دوران جوانی‏اوست; دوره‏ای که با پیام پیامبر و کلام دین آشنا شد و بدان‏روی آورد و شیفتگی و انس به آیین اسلام را در عرصه‏های مختلف‏نشان داد و توان و نیروی جوانی خود را در راه خدمت‏به این‏فرهنگ روحبخش گذارد. به طوری که فداکاری، پیشگامی، نشاط و تلاش‏او در ترویج فرهنگ دینی زبانزد همگان بود.
براستی، نقطه اوج زندگی جابر، جوانی او است. و نگاه به‏زوایای این دوره، سرمشق زیبایی برای جوانان ما خواهد بود. ازاین رو، مقاله حاضر، تنها همان مقطع را در منظر قرار داده، آن‏را به جوانانی که در پی الگویی ماندگارند، تقدیم می‏دارد.
مسافر منی
با تلاش پیام آور جوان دین «مصعب بن عمیر» و همکاری‏یثربیانی که در بیعت نخست عقبه به آیین پیامبر رحمت(ص) گرویده‏بودند، گروه بسیاری از مردم یثرب به اسلام روی آوردند. در موسم‏حج‏سال سیزده بعثت‏با حضور هفتاد و پنج مرد و زن، زمینه بیعت‏دوم عقبه فراهم آمد. این گروه در «منی‏» با رسول خدا(ص)ملاقات‏کرده و با او پیمان وفاداری، دوستی و حمایت‏بستند.
«عبدالله بن عمرو حرام‏» یکی از سروران و اشراف یثرب درمیان این گروه بود و فرزند نوجوان خود «جابر» را نیز به‏همراه داشت.
خاطره نخستین دیدار با رسول خدا، در دره سمت راست منی وپایین عقبه، برای «جابر» بسیار فرحبخش بود; ملاقاتی که به‏پذیرش اسلام انجامید و دفتر زندگی‏اش را زرین ساخت.
ساقی سپاه
پس از بیعت دوم عقبه، بیشتر اصحاب رسول خدا به سوی مدینه‏رهسپار شدند و پیامبر اکرم نیز به دستور الهی و برای ناکام‏گذاردن توطئه «دارالندوه‏» راهی یثرب شد و در هفدم ربیع الاول‏سال چهاردهم بعثت‏با استقبال پر شور مردم، وارد این شهر گردید;
آنگاه ساختار اولین حکومت اسلامی شکل گرفت.
در رمضان سال دوم هجرت، سپاه سیصد و سیزده نفره اسلام، باسپاه نهصد و پنجاه نفره دشمن در منطقه بدر، در برابر هم قرارگرفتند. رسول خدا از حضور نوجوانی که زیر شانزده سال داشتند،جلوگیری کرد و زیدبن ثابت، رافع بن خدیم، اسامه‏بن‏زید، براءبن‏عاذب و زید بن ارقم و چند نوجوان دیگر را از میان سپاه‏بازگردانید و اجازه همراهی نداد.
جابربن عبدالله نیز به دلیل خردی سن از شرکت در نبرد منع شدولیکن او با حضور در منطقه جنگ، به آب دادن جنگجویان مسلمان‏پرداخت و «ساقی سپاه محمد(ص » شد.
نخستین نبرد
در سال سوم هجرت، سه هزار مرد جنگی دشمن، برای تلافی جنگ بدرراهی مدینه شدند و در منطقه «احد» در مقابل سپاه هفتصد نفره‏اسلام صف آرایی کردند. حضور مسلمانان و بخصوص جوانانی که در بدرشرکت نداشتند و امکان شرکت در نبرد احد را یافته بودند، بسیارچشمگیر بود.
جابر بن عبدالله که در هنگامه آغاز جنگ حدودا17-16 ساله بودنیز به شوق حضور در سپاه، خود را مهیا می‏ساخت، ولی به توصیه‏پدر از شرکت در جنگ بازماند، زیرا عبدالله بن عمرو، او را برای‏سرپرستی دخترانش در مدینه گمارد و خود نیز در احد به شهادت‏رسید.
پس از پایان ناموفق جنگ احد، پیامبر اکرم(ص)سپاهیان را به‏تعقیب دشمن فرا خواند و جز آنان که تا پایان جنگ همراه اوبودند، اجازه شرکت‏به کسی را نفرمود، در این میان، جابر پس ازآگاهی از شهادت پدر، و تصمیم پیامبر، خدمت آن حضرت رسید و چنین‏گفت:
«پدرم به خاطر هفت‏خواهرم، مرا در مدینه گذاشت و گفت: پسرم!سزاوار نیست که این هفت زن را بی‏سرپرست در مدینه بگذاری، و من‏هم در راه جهاد، تو را بر خود مقدم نمی‏دارم، پس نزد خواهرانت‏بمان! من هم به فرموده پدرم در مدینه نزد خواهرانم ماندم و درجنگ احد شرکت نکردم. اکنون مرا به همراهی با خویش سرافرازگردان.»
رسول خدا به جابر اذن حرکت داد و تنها او بود که در احد شرکت‏نداشت و لیکن در این غزوه که «حمراءالاسد» نامیده شد، همراه‏سپاه بود.
جابر می‏گوید: «اولین غزوه‏ای که شرکت کردم، حمراءالاسد بود»
پاداش پیامبر
جابر در تمام غزوات در کنار پیامبر بود و به گفته خود وی، درنوزده غزوه از بیست ویک غزوه(بجز بدر و احد)شرکت کرد و جنگید.
در سال چهارم هجرت، پس از پایان غزوه «ذات الرقاع‏» رسول‏خدا با همراهان خویش به سمت مدینه پیش می‏رفتند، و جابر چون‏سوار بر شتر ناتوان خود بود، واپس می‏ماند، تا آنکه رسول خدا به‏او رسید و باب گفتگو را با وی گشود و چنین فرمود:
تو را چه می‏شود؟ چرا عقب می‏مانی؟!
ای رسول خدا! شترم مانده است!
شترت را بخوابان.
جابر شتر خود را خواباند و رسول خدا نیز شتر خود راخواباند و گفت:
عصای خود را به من بده .
جابر بی درنگ عصا را به پیامبر داد و آن حضرت چند بار شتر رابه آن برانگیخت و سپس دستور داد تا جابر برآن سوار شود، جابرمی‏گوید: چون بر آن سوار شدم، با شتر پیامبر به خوبی، مسابقه‏می‏داد!
آنگاه رسول خدا فرمود:
جابر! شترت را می‏فروشی؟
ای رسول خدا! آن را به شما می‏بخشم.
نه! آن را به من بفروش.
به چند می‏خرید؟
به یک درهم .
نه، با این قیمت مرا مغبون می‏کنی!
به دو درهم.
نه!(به همین ترتیب رسول خدا بالا می‏رفت تا به یک اوقیه‏ظاهرا چهل درهم رسید، با شگفتی گفتم:
شما به این مبلغ راضی هستید؟
آری
شتر مال شما!
رسول خدا هم پذیرفت و سپس گفت:
جابر! تاکنون همسر اختیار کرده‏ای؟
آری!
جابر در پاسخ اینکه چرا دوشیزه‏ای اختیار نکرده‏ای چنین گفت:
ای رسول خدا! پدرم در احد به شهادت رسید و هفت دختر از اوبه جای ماند، ناچار زنی گرفتم که بتواند آنها را جمع آوری وپرستاری کند.
بخواست‏خداوند راه صواب پیموده‏ای.
سپاه چون به مدینه رسید، جابر داستان فروختن شتر خود را به‏همسرش گفت: او نیز از این معامله خشنود شد. سپس جابر صبحگاهان‏شتر را بر در مسجد رسول خدا خواباند و در مسجد، نزدیک پیامبرنشست، رسول خدا چون از مسجد بیرون آمد و شتر را دید، فرمود:
این چیست؟
شتری است که جابر آورده است.
جابر کجاست
(جابر به سرعت نزد پیامبر شرفیاب شد، آن حضرت به او فرمود:
برادر زاده‏ام! شترت را ببر که مال تو است.
پیامبر آنگاه به بلال فرمود: جابر را ببر و یک اوقیه به وی‏بده.
جابر می‏گوید: همراه بلال رفتم و او اوقیه‏ای به من داد، بخداقسم که پیوسته رو به فزونی بود و اثرش در زندگی، دیده می‏شد...
دین پدر
پس از شهادت عبدالله بن عمرو در «احد» ، جابر در اندیشه‏پرداخت دین و بدهی پدر بود. پس از پایان غزوه ذات الرقاع، روزی‏پیامبر از جابر، در باره بدهی پدر چنین سؤال فرمود:
دیون پدر را چه کردی؟
به حال خود باقی است .
به چه کسی بدهکار بود؟
فلان مرد یهودی.
زمان پرداختش کی است؟
وقت‏خشک شدن خرما.
هنگام خشک شدن خرما، با کسی صحبت مکن و فقط مرا خبرده و هرصنف از خرماها را جدا قرار ده.
جابر با رسیدن خرما و خشک شدن، آنان را تقسیم کرد و رسول خدارا خبر داد، پیامبر نیز پس از حضور، در کنار هر صنف از خرماهارفته، مشتی از آن را برمی‏داشت و سر جای خود قرار می‏داد، سپس‏دستور داد تا طلبکار را دعوت کنند، پس از حضور مرد یهودی، رسول‏خدا رو به او کرد و فرمود:
از میان این خرماها، هر صنفی را که می‏خواهی انتخاب کن وطلب خود را بردار !
ممکن است تمام آن با طلب من برابری نکند!
هر صنف را که می‏خواهی، انتخاب کن و طلب خود را بردار.
مرد یهودی، به یک نوع از خرمای موجود اشاره کرد و به مقدارطلب خود از آن برداشت، در حالیکه مقدار زیادی از آن نوع خرماهنوز باقی مانده بود. آنگاه پیامبر به جابر گفت:
جابر! آیا پدرت به کسی دیگر بدهکاری دارد؟
خیر!
پس خرمای خودت را بردار، خداوند به تو برکت عطا کند.
جابر پس از تشکر از عنایت رسول خدا، خرماها را به خانه برد وبرکت آن خرما به گونه‏ای بود که او جدای از مصرف سرانه خود،بخشی را فروخت و بخشی را نیز هدیه کرد.
اهتمام جابر در پرداخت‏بدهی پدر بسیار پسندیده بود و بهترین‏قدردانی از دغدغه این جوان، لطف و عنایت پیامبر بود که به‏سرمایه او برکت الهی ارزانی داشت.
خوان جوان
غزوه احزاب در شوال سال پنجم هجرت واقع شد و به پیشنهادسلمان فارسی و دستور رسول خدا، مسلمانان پیرامون شهر را خندق‏کنده و دشمن را پشت آن زمین‏گیر ساختند.
در آن روزهای سخت، پرمحنت و فشار، جابر که از گرسنگی پیامبرآگاه بود، نزد حضرت آمد و ایشان را برای صرف غذا دعوت کرد،پیامبر از او پرسید: در خانه چه داری؟
جابر پاسخ گفت: یک گوسفند و مقداری جو!
پیامبر دعوت یار بیست‏ساله خود را پذیرفت و به وی فرمود: پیش‏برو و آنچه را تدارک دیده‏ای مهیا ساز!
جابر به خانه رفت و با کمک همسر خویش به تهیه غذا پرداخت وپس از آماده شدن آن، نزد رسول خدا آمد و ایشان را دعوت نمود.
پیامبر نیز کنار خندق ایستاد و همه مسلمانان را که حدودا هفتصدنفر بودند، برای صرف غذا در خانه جابر فرا خواند!
جابر با اضطراب و عجله به خانه برگشت و همسر خود را از ماجراآگاه کرد. زوج جابر پرسید: آیا پیامبر را از آنچه که در خانه‏داریم، مطلع ساخته‏ای؟!
زن پس از شنیدن پاسخ مثبت همسرش چنین گفت: باکی نیست: او خودبهتر می‏داند.
پیامبر پس از رسیدن به در خانه جابر، یاران را متوقف کرد وخود وارد خانه شد و به تنور و غذای آماده نظر افکند و دعایی‏نمود و خود در کنار غذا نشست و همه یاران را در دسته‏های ده‏نفره اطعام داد. بنابراین بر اثر حضور و دعای رسول خدا تمام‏اصحاب به میهمان خوان جوان مدینه شده و سیر گشتند.
شیعه شیفته
در میان یاران و اصحاب رسول خدا(ص)، دوستی و محبت امیرمومنان‏یک امتیاز و برجستگی بشمار می‏رفت که «جابر» یکی از نمادهای‏مودت و دوستی به حضرت علی بود.
«جابر» ، علی(ع)را فرای از پیامبران بهترین خلق خدادانسته، رستگاری را در گرو دوستی و پیروی امیرمومنان و ائمه پس‏از او می‏دانست و از سویی دشمنان علی را کافر و منتقدان او رامنافق معرفی می‏کرد.
جابر می‏گوید: ما منافقان را به بغض و کینه ایشان به علی‏می‏شناختیم.
جابربن عبدالله، ویژگی علی دوستی و پیروی از او و ائمه‏جانشین وی را تا پایان عمر برای خود باقی گذارد و آن را ازتندبادهای تطمیع سیاسی و مالی و تهدیدها حفظ داشت.
دیدار فاطمه
جابر آمد و شد فراوانی با پیامبر داشت و رسول خدا نیز به این‏جوان با محبت، صمیمی و امین اعتماد می‏ورزیدند. این اعتماد به‏حدی بود که روزی رسول خدا، جابر را برای رفتن به منزل فاطمه‏زهرا(س)، همراه خویش ساخت; جابر این همراهی را چنین حکایت‏می‏کرد:
«... هنگامی که به در خانه فاطمه(س)رسیدیم، پیامبر دست‏خودرا روی در نهاد و خطاب به دختر خود فرمود:
السلام علیکم .
علیک السلام، ای رسول الله!
وارد شوم؟
بفرمایید، ای رسول الله!
آیا من با همراه خود وارد شوم؟!
ای رسول الله! روپوش(و مقنعه‏ای)که بر سر بنهم، ندارم!
فاطمه! گوشه روانداز خود را بردارو سر خود را با آن‏بپوشان.
فاطمه زهرا چنین کرد، دوباره رسول خدا فرمود:
السلام علیکم .
علیک السلام، ای رسول خدا!
آیا وارد شوم؟
آری، رسول خدا!
با همراهم وارد شویم؟
آری! شما و همراه شما.
آنگاه پیامبر وارد خانه فاطمه شد، من نیز در پی او داخل‏منزل شدم، در آن حال، صورت فاطمه بسیار زرد بود! پیامبراکرم به‏فاطمه فرمود:
چرا صورت تو را زرد می‏بینم؟!
ای رسول الله! از گرسنگی است!
رسول خدا دست‏به دعا بالا برد و فرمود: ای خدای سیرکننده‏گرسنه و برطرف کننده گرفتاری، فاطمه، دختر محمد را سیرکن!
در آن هنگام به سیمای زهرا نگریستم، صورت او برافروخته شد وگرسنگی‏اش برطرف گردید...»
لوح سبز
اعتماد بسیار پیامبر به جابر او را میان اهل بیت نیز امین ومحرم راز ساخته بود. به گونه‏ای که فاطمه و علی(ع)جابر را ازخود می‏دانستند و گاه او را از اسرار این خاندان، آگاه‏می‏ساختند.
جابر پس از آگاهی از تولد امام حسین(ع)، راهی منزل‏فاطمه(ع)شد تا این میلاد را به دختر رسول خدا تبریک و تهنیت‏گوید. او پس از ورود، ولادت دومین فرزند را به حضرت‏زهرا(س)تبریک گفت. جابر، جریان ملاقات را چنین شرح می‏دهد:
«در آن حال، در دستان فاطمه(س)لوح سبزی را دیدم، گمان بردم‏که آن زمرد است، نگاهم به نوشته سفید بر روی آن افتاد، مکتوبی‏که به نور خورشید شباهت داشت! به حضرت فاطمه گفتم:
پدر و مادرم فدای شما ای دختر رسول خدا! این لوح چیست؟!
این لوحی است که پروردگار به رسول و فرستاده‏اش اهدا کرده‏است، در آن نام پدرم، نام همسرم، نام دو پسرم و اسامی اوصیا وجانشینان فرزندم می‏باشد. آن را پدرم به من عطا کرده، تا بدان‏خشنود گردم. آنگاه حضرت فاطمه لوح را به من داد تا بدان بنگرم.
پس از دریافت لوح و نگاه به نوشته زیبای آن، مکتوبات آن رایادداشت کردم....»
جابر بن عبدالله، در عصر امام باقر(ع)، و در پاسخ به پرسش‏امام، ماجرای دیدار لوح را به حضرت فرمود و آن نوشته را نیزنشان امام داد.
وصف وصیان
هرگاه آیاتی بر پیامبر نازل می‏شد، گروه به نوشتن و حفظ آن‏می‏پرداختند، گروهی نیز گام را فراتر نهاده، توضیح و تفسیرآیات‏را از پیام آور وحی جویا می‏شدند که جابر در این دسته جای داشت‏ذهن پرسشگر جابر، هماره او را وامی‏داشت که حقیقت آیات را ازپیامبر سؤال کند، از جمله وقتی آیه «یا ایها الذین آمنوااطیعواالله و اطیعواالرسول و اولی الامر منکم‏» نائل شد. اوخطاب به رسول خدا گفت:
ای رسول الله! خدا و رسولش را می‏شناسیم، «اولی الامر» چه‏کسانی هستند که خداوند اطاعت آنها را در کنار پیروی از شماقرار داده است؟!
جابر آنان جانشینان پس از من و پیشوایان مسلمانان هستند;
اولین آنها علی ابن ابی‏طالب و پس از او به ترتیب حسن، حسین،علی‏ابن حسین، محمد بن علی که در تورات به باقر معروف است. تواو را در آتیه خواهی دید هر وقت او را دیدی سلام مرا به اوبرسان پس از او جعفر بن محمد صادق، موسی بن جعفر، علی ابن‏موسی، محمدبن علی، علی بن محمداند و پس از او، هم نام و هم‏کنیه‏ام، حجت‏خدا در زمین و بقیه الله در میان بندگان می‏باشد،همانا که خداوند به دست او شرق و غرب زمین را فتح خواهد کرد(وعدالت در جهان خواهد گسترد). او از شیعیان غایب می‏شود. درپیروی از امامت او کسی پایدار نخواهد ماند، مگر آنان که خداوندقلبشان را با ایمان امتحان کرده باشد.
ای رسوی خدا! آیا شیعیان در غیبت اش از او سود نیزمی‏برند؟!
آری! قسم به کسی که مرا به پیامبری مبعوث ساخت، همانا آنان‏از او نفع می‏برند و در عصر غیبت از نور ولایتش روشنایی می‏یابند،مانند نفع بردن مردم از خورشید; اگر چه ممکن است ابرها نیزاو را پنهان دارند. جابر! این سر الهی است، آن را از مردم‏پنهان دار، مگر آنکه اهلش را بیابی به او گویی.
خاتمه
هر چند نکته‏ها و ناگفته‏های بسیاری از دوران جوانی جابر وجوددارد لیکن جلوه‏های برجسته و محورهای زیبای مذکور از دین خواهی‏و تلاش و نشاط او در تحقق آرمانهای رسول خدا حکایت دارد. در صدراسلام جوانان نامی بسیاری درخشیدند. اما در این میان، نام جابر،جاوید و ماندگار ماند، زیرا سیره او در قبل و بعد از رحلت رسول‏الله یکسان بود و او تداوم راه پیامبر را در گرو پیروی از امیرمومنان و جانشینان معصوم پس از او می‏دانست; از این رو گام درگام ولایت نهاد و افتخار جوانی را جاودانه ساخت و الگوی‏ماندگاری جوانان گردید.

آخرین صحابی و نخستین زائر حسینی


پدیدآورنده: مصطفی غلامحسینی ،

،
یکی از راههای عمیق و در عین حال ساده و آسان برای شناخت اسلام‏و آثار سازنده آن، مطالعه زندگی اصحاب خاص پیامبر(ص) و امامان‏معصوم(علیهم السلام) است. آنها که تا آخر عمر در خط پیامبر وامامان بودند و از جانب آن بزرگوران مورد تایید قرار گرفتند.جابر بن عبد الله انصاری از افراد نادری است که براستی شاگردفهیم، عارف، پارسا، مجاهد و وارسته پیامبر(ص) بود. وی بیش از90 سال عمر پربرکت‏خود را در راه اسلام و گسترش آن صرف کرد وشیرمردی مخلص و نستوه، عابدی وارسته و عاشق و عالمی پرتلاش‏بود. جابر پنج امام را درک کرد، از شاگردان و یاران مخصوص همه‏آنها بود و در نشر اندیشه آنان، سهمی بزرگ داشت.«جابر بن عبد الله انصاری‏» کسی بود که هم اسلام او را پرورش‏داد و هم او موجب رشد و گسترش اسلام شد. او در این میدان، گوی‏سبقت از همگنان ربود و چنان درخشید که وی را از «اصفیا»می‏دانند.او به دو موضوع، که در مکتب اسلام بسیار مهم و سرنوشت‏ساز است،اهمیت‏بسیار می‏داد: 1- پاسداری و نگهبانی عمیق و جدی از خط راستین ولایت و رهبری‏امامان برحق، 2- نقل و نشر احادیث پیامبر و امامان(علیهم السلام) و گسترش‏فرهنگ اسلام. او چنان به نشر روایات اهمیت می‏داد که در تمام‏کتب احادیث اسلامی، نام او به عنوان ناقل حدیث و ناشر فرهنگ‏اهل بیت (علیهم السلام) می‏درخشد. پس ضروری است که زندگی این‏بزرگوار را مورد مطالعه قرار داده، از آن درس گیریم و درزندگی خود به کار بندیم.
جابر کیست؟
جابر بن عبد الله انصاری یار باوفای پیامبر(ص) و شیفته حق وپاسدار جان برکف اسلام حدود پانزده سال قبل از هجرت در مدینه ودر خانواده‏ای محترم، از خاندان «خزرج‏» متولد شد. پدر جابر«عبد الله بن عمرو» از نخستین کسانی است که قبل از هجرت‏پیامبر(ص) از مکه به مدینه، اسلام را پذیرفت. او تمام زندگی‏اش‏را وقف گسترش اسلام کرده بود. و بیش از صد سال داشت. در جنگ بدرشرکت کرد و در جنگ احد به درجه رفیع شهادت دست‏یافت. نام مادرجابر «نسیبه‏» بود و دختر، عقبه بن عدی به شمار می‏آمد.
جابر در عصر پیامبر
هنگامی که پدر جابر به شهادت رسید، جابر 9 خواهر داشت. گروهی‏بر این باروند که جابر پنج فرزند داشت، سه پسر که عبد الرحمن،محمد و حمید نام داشتند. و دو دختر که میمونه و ام حبیب‏خوانده می‏شدند. به سبب نام پسرهایش، جابر را ابو عبد الرحمن وابو محمد و گاه ابو عبد الله می‏خواندند. جابر در عصر پیامبر(ص) عنصری پاک، مجاهدی مخلص و صحابی رسول‏خدا(ص) شمرده می‏شد و همراه پیامبر(ص) در 19 غزوه شرکت کرد.امام باقر(ع) فرمود: از جابر بن عبد الله انصاری شنیدم که‏می‏گفت:از رسول خدا(ص) در مورد سلمان پرسیدم، فرمود: سلمان دریای علم‏و معرفت است که نمی‏توان به آخر آن رسید. سلمان دارای علم‏گذشته و آینده است. خداوند دشمن دارد، کسی را که با سلمان‏دشمنی کند و دوست دارد آن را که با سلمان دوستی ورزد. عرض کردم در باره ابوذر غفاری، مقداد، و عمار یاسر چه می‏فرمایی؟حضرت پاسخ را تکرار کرد. از محضر رسول خدا(ص) بیرون آمدم، تااین چهار تن (سلمان، ابوذر، مقداد، عمار یاسر) را دیدار کنم وبه آنها بشارت دهم. وقتی از حضور رسول خدا(ص) حرکت کردم،فرمود: «الی یا جابر و انت منا، ابغض الله من ابغضک و احب من‏احبک‏» ای جابر، تو از خاندان ما هستی، خداوند دشمن دارد آن‏را که با تو دشمنی ورزد و دوست دارد آن را که با تو دوستی‏کند.
وصیت مخصوص پیامبر(ص)به جابر
از ویژگیهای جابر بن عبد الله انصاری وصیت پر راز و رمز رسول‏خدا(ص) به اوست. این امر شگفت‏انگیز بیانگر مقام ارجمند وشخصیت عظیم جابر است. رسول خدا(ص) به جابر فرمود: «امید آن‏است که عمر طولانی کنی تا فرزندی از من را که از نسل حسین(ع)است و محمد نام دارد، ببینی که علم دین را می‏شکافد و تشریح‏می‏کند. وقتی او را ملاقات کردی، سلامم را به وی برسان.
جابر بعد از پیامبر(ص)
از گفتار و روش جابر و قراین بسیار استفاده می‏شود که جابر بن‏عبد الله انصاری، بعد از رحلت پیامبر(ص)، هیچگاه به راه دیگران‏نرفت و با کمال شهامت در خط راستین اسلام پابرجا ماند. و ازافراد نادری است که فراز و نشیبها وی را نلغزاند. ابو زبیرمکی می‏گوید: جابر را دیدم بر عصایی تکیه داده، از کوچه‏های‏مدینه عبور کرد، به محل اجتماع مردم مدینه آمد و گفت: «علی خیر البشر فمن ابی فقد کفر، معاشر الابصار ادبوا اولادکم‏علی حب علی.» علی(ع) بهترین انسانهاست، پس هرکس منکر این‏موضوع شود، راه کفر پیموده است. ای مردم مسلمان مدینه،فرزندان خود را بر اساس دوستی و عشق علی(ع) تربیت کنید، هر کس‏مانع از آن شد، بنگرید که مادرش چگونه او را زاده است. (اصالت‏خانوادگی ندارد.) «ابو زبیر» می‏گوید: از جابر پرسیدم:علی(ع) چگونه شخصی بود؟ جابر ابروانش را که روی چشمانش افتاده بود، بالا زد و گفت:علی(ع) بهترین افراد بشر در روی زمین بود. در زمان رسول‏خدا(ص) هرگاه می‏خواستیم منافقان را بشناسیم، معیار ما ارتباطبا علی(ع) بود. یعنی هر که با علی(ع) رابطه خوبی نداشت، منافق‏بود و هر که روابط خوبی با حضرت داشت، مسلمان حقیقی بود.
ناشر افکار خاندان نبوت
تلاش بی‏وقفه از ویژگیهای جابر بود در نشر افکار و فرهنگ‏امامان(علیهم السلام) در زمانی که دشمنان برای پوشاندن فرهنگ‏اهل‏بیت(علیهم السلام) تلاش می‏کردند، جابر گاه برای دریافت‏حدیثی‏از پیامبر(ص) از مدینه به سوی شام (با وسایل آن زمان) حرکت‏می‏کرد. در مورد وثاقت جابر، امام باقر(ع) فرمود: «جابر هرگزدروغ نمی‏گوید.» در این باره، تاریخ‏نویسان گفته‏اند: «و کان‏من المکثرین فی الحدیث، الحافظین للسنن.» جابر در نقل گفتارو فرهنگ اسلام بسیار کوشا بود و از پاسداران سنتهای اسلام به‏شمار می‏آمد.
یاور امام زمان(ع)
بعضی از دانشمندان و سیره‏نویسان، تاویل معنای آیه (ان الذی‏فرض علیک القرآن لرادک الی معاد) را به رجعت جابر با امام‏زمان حضرت مهدی(ع) مربوط می‏دانند. شاید رسول خدا(ص) یا یکی ازامامان(علیهم السلام) با خواندن آیه فوق به جابر بشارت داد که،هنگام ظهور حضرت مهدی(ع) زنده می‏شوی; از یاران نزدیک و مخلص‏آن حضرت خواهی بود و در تثبیت و گسترش حکومت جهانی آن حضرت‏نقش بسزایی بر عهده خواهی داشت.
نخستین زائر کوی حسینی(ع)
آنچه بر شهرت جابر افزود و نام او را جهانی و جاودانه ساخت،این بود که در روز اربعین سال 61 هجری، به عنوان «نخستین‏زیارت‏کننده مرقد شریف امام حسین(ع)، به کربلا آمد و به زیارت‏پرداخت.» پیوند مقدس و مخلصانه با امام حسین(ع) به وی رنگ‏حسینی داد و او در کنار امام حسین(ع) بر قله رفیع جهان و زمان‏قرار گرفت; زیرا زیارت او زیارتی معمولی نبود، بلکه زیارتی‏سیاسی و انقلابی و پایه‏گذار شکستن زرق و برق طاغوت زمان(یزید) و طاغوتهای دیگر بود. این زیارت چون پتکی بر سریزیدیان و بردگان زر و زور فرود آمد. گویا خداوند می‏خواست تاجابر در پرتو نور حسینی در همه جا حضور یابد و شیوه‏اش، الگویی‏برای مسلمانان راستین گردد.
چگونگی زیارت جابر
«عطیه عوفی‏» می‏گوید:من با جابر بن عبد الله انصاری به زیارت قبر حسین(ع) رفتم.وقتی به کربلا رسیدیم، جابر نزدیک شط فرات رفت، غسل کرد.قطیفه‏ای به کمر بست و قطیفه‏ای دیگر بر دوش افکند. سپس کیسه‏ای‏که همراهش بود، گشود و از آن آرد «سعد» (ریشه خوشبوی کوفی)برون آورد و خود را خوشبو کرد. سپس به طرف مرقد شریف امام‏حسین(ع) حرکت کرد; در حالی که مشغول ذکر خدا بود، خود رانزدیک قبور رساند و گفت: مرا به قبر حسین(ع) برسان تا آن رالمس کنم. دستش را گرفتم و به قبر رساندم. هنگامی که دستش به‏خاک مرقد حسین(ع) رسید، از شدت اندوه بیهوش شد و به روی قبرافتاد. من بر وی آب پاشیدم. وقتی به هوش آمد، سه بار گفت: یا حسین!یاحسین! یاحسین! سپس گفت: «حبیب لا یجیب حبیبه‏» آیا دوست‏جواب دوستش را نمی‏دهد؟! بعد گفت: چگونه جواب دهی که خون ازرگهای گلویت‏بر سینه و شانه‏ات فرو ریخته و میان سر و بدنت جدایی‏افتاده است! من گواهی می‏دهم تو فرزند بهترین پیامبران و سرورمؤمنان و اسوه تقوا و پرهیزکاری و زاده هادیان و رهبران، وپنجمین تن از اصحاب کسا، فرزند بزرگترین نقبا(علی-ع-) و فرزندسرور زنانی. چرا چنین نباشی که دست‏سید المرسلین تو را پروراند، در دامن‏پرهیزکاری بودی از پستان ایمان شیر خوردی، با اسلام از شیر بازگرفته‏شدی و در زندگی و هنگام مرگ پاک بودی. قلب مؤمنان، از فراقت‏سوخت. آنها شک ندارند که تو زنده‏ای، سلام‏و خشنودی خدا بر تو باد. گواهی می‏دهم داستان تو مانند جریان‏شهادت حضرت یحیی بن زکریا بود. (که طاغوت زمان سر از پیکرش‏جدا کرد.) عطیه عوفی می‏گوید: سپس جابر، به اطراف قبر امام‏حسین(ع) متوجه شد و سایر شهیدان کربلا را چنین زیارت کرد: «درود و سلام بر شما ارواحی که در محور قبر امام حسین(ع) جای‏گزیدید. و شتر خود را در آستان او خوابانیدید. گواهی می‏دهم‏شما نماز را به پا داشتید و زکات را ادا کردید و امر به معروف‏و نهی از منکر انجام دادید و با منحرفان و ملحدان جنگیدید.شما خدا را عبادت کردید تا مرگتان فرا رسید. سوگند به خدایی‏که محمد(ص) را به راستی فرستاد، ما با شما در آنچه بدان واردشدید، شریک بودیم. عطیه عوفی می‏گوید: از او پرسیدم:ما چگونه در جهاد و پیکار آنها (شهیدان کربلا) شرکت داریم؟ مادر فراز و نشیب همراه آنها نبودیم و شمشیر نکشیدیم; ولی این‏شهیدان جانبازی کردند، به گونه‏ای که سرهایشان از بدنشان جداشد و فرزندانشان یتیم و زنانشان بیوه گشتند؟! جابر در پاسخ‏گفت: ای عطیه، از حبیب خود رسول خدا(ص) شنیدم که می‏گفت: هر کس‏قومی را دوست‏بدارد، با آنها محشور می‏شود و هر کس عمل قومی رادوست‏بدارد، در آن عمل با آنها شریک است. سوگند به خداوندی که‏محمد(ص) را به راستی فرستاد، نیت من و اصحابم همان نیت امام‏حسین(ع) و اصحاب اوست; نیتی که بر اساس آن به شهادت رسیدند.
دیدار با امام سجاد(ع) و همراهان آن حضرت
آیا جابر در روز اربعین کاروان اهل بیت(علیهم السلام) را نیززیارت کرد؟ در این باره، چهار نظر وجود دارد: 1- امام سجاد(ع) و همراهانش درهمان اربعین اول (20 صفر سال‏61) از شام به کربلا آمد و در همان روز با جابر ملاقات کردند. 2- این ملاقات، در اربعین دوم همان سال یا در اربعین سال بعد(سال 62 هجری) تحقق یافت. 3- جابر و همراهان در اربعین اول سال 61 هجری به زیارت قبرامام حسین(ع) توفیق یافتند، ولی ملاقات اهل بیت (علیهم السلام)بعد از خروج از کوفه، در مسیر خود به شام نخست‏به کربلا آمدند،به زیارت پرداختند و سپس به شام رفتند; آنها در این روز که‏مصادف با اربعین بود با جابر و همراهانش ملاقات کردند. به نظرمی‏رسد که نظر سوم و چهارم از بقیه مناسبتر است.
نام جابر بر ضریح امام حسین(ع)
جالب توجه اینکه در بالای ضریح مقدس امام حسین(ع) که به وسیله‏شیعیان از هندوستان تهیه شده و 5/5 متر دراز و 5/4 متر پهنادارد، با آب طلای خالص آیه نور و پس از آن، این حدیث نبوی‏نگاشته شده است: «یا جابر زر قبر الحسین فان زیارته تعدل‏ماه حجه و ان قبر الحسین بن علی ترعه من ترع الجنه ... و ان‏کربلا ارض الجنه‏» ای جابر، قبر حسین(ع) را زیارت کن; زیراپاداش زیارت قبرحسین(ع) با پاداش انجام دادن صد حج (مستحبی)برابر است; و در حقیقت قبر حسین بن علی(ع) گلزاری از گلزارهای‏بهشت است... و زمین کربلا، زمین بهشت‏به شمار می‏آید. جابر به‏سفارش پیامبر(ص) عمل کرد و به عنوان نخستین زائر، در موقعیتی‏دشوار، این سنت عظیم را بنیان نهاد.
رحلت جابر
پس از آنکه جابر، پیام رسول خدا(ص) را به امام باقر(ع) رساند،امام باقر(ع) به جابر فرمود: وصیت‏خود را آماده کن; زیرا تودر مسیر حرکت‏به سوی خدایی! قطرات اشک از چشمان جابر سرازیرشد و به امام باقر(ع) عرض کرد: آقای من، این خبر را قبل ازشما رسول خدا(ص) به من داد و فرمود: «چند روز پس از دیدار با محمد بن علی (امام باقر-ع-) از دنیامی‏روی.» امام باقر(ع) فرمود: «ای جابر، سوگند به خدا، خداوند علم گذشته و حال و آینده تا روز قیامت را به من عنایت‏فرموده است.» جابر وصیت کرد; آماده سفر شد. و سر انجام در 73یا 74 یا 78 قمری در 94 سالگی در مدینه از دنیا رفت. طبق بعضی از روایات، امام صادق(ع) فرمود: جابر، آخرین نفر از اصحاب بود که باقی مانده بود. ابان بن‏عثمان، که در آن وقت‏حاکم مدینه بود، بر جنازه جابر نمازخواند.او به فرزندان جابر پیام فرستاده بود وقتی پدرتان از دنیارفت، او را به خاک نسپارید تا من بر جنازه‏اش نماز بخوانم.زیرا حاکمان نماز خواندن بر جنازه بزرگان را امتیاز و افتخارمی‏دانستند. گرچه جابر بن عبد الله انصاری، در میدان نبرد با دشمن به شهادت‏نرسید، ولی با شمشیر قلم و بیان و در مسیر مبارزه پیوسته بادشمنان بود. او با افشاگریهایش بینی دشمنان کینه‏توز را به‏خاک مالید و از حریم مقدس امامان معصوم(ع) دفاع کرد. بی‏تردید،جابر از مصداقهای روشن این سخن رسول خدا(ص) به شمار می‏رود: «اذا کان یوم القیامه یوزن مداد العلماء مع دماء الشهداءفیرجح مداد العلماء علی دماء الشهداء» هنگامی که روز قیامت‏می‏شود، مرکب قلم دانشمندان را با خون شهیدان می‏سنجند; پس مرکب‏قلم دانشمندان بر خون شهیدان برتری می‏یابد.

اربعین حسینی


پدیدآورنده:حبیب مقیمی،
،
اربعین حسینی
صدای سنج، صدای زنجیر، صدای نوحه. مگه چه خبر شده بچه‏ها؟ باز هم همه جا سیاه‏پوش شده بچه‏ها. آخه می‏دونید، امروز اربعین امام حسینه. کی می‏دونه اربعین چه روزیه. بله بچه‏های خوبم. امروز چهل روز از واقعه عاشورا می‏گذره و برای همین، ما هر سال چهلم شهدای کربلا رو عزاداری می‏کنیم تا باز هم به یاد شهادت امام حسین علیه‏السلام باشیم و بر کسانی که اون حضرت و یارانش رو به شهادت رسوندن، لعنت بفرستیم. پس امروز هم که شما بچه‏های خوب و عاشق امام حسین، در مراسم اربعین حسینی شرکت می‏کنید، یادتون باشه دعا کنید تا خدای بزرگ همه دشمنای دین اسلام رو نابود کنه. ان‏شاءاللّه‏.
دیداری دوباره
بچه‏ها! احمد به مطالعه خیلی علاقه داره. اون کتاب‏های زیادی درباره زندگی پیامبران و امامان مطالعه کرده و چیزهای زیادی می‏دونه. اون امروز دوستاشو دور هم جمع کرده و درباره اربعین حسینی براشون حرف می‏زنه. اون می‏دونه که اربعین روزیه که حضرت زینب علیهاالسلام و کاروان اهل بیت پس از مدت‏ها به کربلا رفتن و دوباره با شهدای کربلا دیدار کردن و بر سر مرقد مطهّرشون عزاداری کردن. اون از شهدای کربلاو وقایع عاشورا برای بچه‏ها حرف زد و بعد هم همه با هم برای شهدای کربلا و به مناسبت اربعین امام حسین عزاداری کردن. آفرین به احمد و همه بچه‏های با ایمان کشورمون.
عزاداری اربعین
هر سال، روزی مثل امروز، یعنی اربعین حسینی که همه برای امام حسین علیه‏السلام و یارانش عزاداری می‏کنن، توی خونه مهتاب کوچولو هم یه مراسم برپاست. هر سال اربعین که می‏شه، اهالی محل به خونه اونا می‏آن تا با هم زیارت اربعین رو بخونن و برای امام حسین علیه‏السلام عزاداری کنن. مهتاب کوچولو هم که به امام حسین علیه‏السلام خیلی علاقه داره، همیشه توی برگزاری این مراسم به پدرو مادرش کمک می‏کنه و مثلاً اون کتاب‏های زیارت اربعین رو بین مردم تقسیم می‏کنه. خدای بزرگ بچه‏های خوبی مثل مهتاب رو خیلی خیلی دوست داره. بچه‏های با ایمانی که برای امام‏هاشون عزاداری می‏کنن. من می‏دونم که شما بچه‏ها هم همین‏طور هستید.
نشانه ایمان
بچه‏های خوبم! توی دین ما اسلام، دستورهایی وجود داره که باعث سعادتمندی انسان می‏شه؛ یعنی انسان با انجام دادن اون دستورها، به خدا نزدیک‏تر شده و پاداش خوبی ازخدا می‏گیره. حالا خوب گوش کنید. امام حسن عسگری علیه‏السلام امام یازدهم ما شیعیان فرمودن که انسان با ایمان چند تا نشونه داره. یکی از نشونه‏های آدم با ایمان، خوندن زیارت اربعین امام حسین علیه‏السلام . امیدوارم که شما بچه‏های خوب و با ایمان، از همین دوران کودکی هر سال به همراه بزرگ‏تراتون یا خودتون به تنهایی بتونید روزهای اربعین، این زیارت رو بخونید و برای ما هم دعا کنید.
زیارت اربعین
سلام بر تو ای ولّی خدا و حبیب خاص خدا، سلام بر تو ای دوست‏دار و محبوب و برگزیده خدا!
نمی‏دونم چند نفر از شما بچه‏های خوبم تا حالا زیارت اربعین امام حسین علیه‏السلام رو خوندید. جمله‏هایی رو که براتون خوندم، قسمت‏هایی از زیارت اربعینه که در روز اربعین، شیعیان اون رو می‏خونن. ما در این دعا، به امام حسین علیه‏السلام که در کربلا به شهادت رسید، سلام و درود می‏فرستیم و از خدا می‏خوایم که دشمنان و کسانی که امام سوم ما شیعیان و یارانش رو به شهادت رسوندن، به سزای عملشون برسونه. امیدوارم که همتون بتونید این زیارت زیبا رو در روز اربعین بخونید.
عزاداران اربعین
آفرین به شما بچه‏هایی که عاشق امامانتون هستید. بله با شما هستم، با شما دوستای خوبم که از همین الان لباس‏های مشکی کوچیکتون رو به تن کردید؛ همون لباس‏هایی که با خط سبز زیبا روش نوشته شده «یاحسین». چون می‏دونید که امروز اربعینه و منتظرید تا همراه بزرگ‏تراتون تو مراسم عزاداری اربعین شرکت کنید. شما بچه‏های با ایمان به اون مراسم می‏رید تا پس از گذشت چهل روز از شهادت امام حسین و یارانش، برای امامتون، برای علی اصغر کودک امام حسین که در کربلا به شهادت رسید، عزاداری کنید. آفرین به شما، آفرین.
بازگشت دوباره
بچه‏ها! می‏خوام براتون یه قصه بگم، خوب گوش کنید. مدت‏ها از واقعه عاشورا می‏گذشت و یزید، که دشمن دین خدا بود، دستور داد تا اُسرای کربلا رو به مدینه ببرن. برای همین یکی از سربازانش رو مأمور کرد تا اسرا رو به مدینه برسونه. حضرت زینب علیهاالسلام که در میون اسرا بود، از اون مأمور درخواست کرد تا اون‏ها رو به کربلا ببره تا حضرت زینب و بقیه اهل بیت، بتونن مرقد پاک امام حسین علیه‏السلام و یارانش رو زیارت کنن. اون مأمور هم قبول کرد و اون‏ها روز چهلم، یعنی اربعین به کربلارسیدن. پس بچه‏ها، اربعین روزیه که حضرت زینب و دیگر اسیران بعد از چهل روز که از عاشورا می‏گذشت، دوباره به کربلا اومدن و مرقد امام حسین علیه‏السلام و یارانش رو زیارت کردن.
خواهر داغ دیده
خیلی از شما بچه‏های عزیزم، حتما چیزهای زیادی درباره واقعه عاشورا و شهادت امام حسین شنیدید، ولی ببینم درباره اربعین حسینی هم کسی براتون حرفی زده؟ همون روزی که حضرت زینب و دیگر اسرا به میون کشتگان کربلااومدن. در اون روز، حضرت زینب وقتی به مزار برادرش امام حسین علیه‏السلام رسید، به یاد روز عاشورا افتاد و اشک از چشمانش جاری شد و با برادرش از رنج‏هایی که کشیده بود حرف زد و از دست دشمن شکایت کرد.
بچه‏های عزیز! ما هم برای زنده موندنِ نام امام حسین علیه‏السلام ، هر سال عاشورا و اربعین رو با شکوه بیش‏تری عزاداری می‏کنیم.